13/05/2023
#الگو
"از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
#الگو
/ماجرای کاکهگی سبز علی/
سبز علی در آوان کودکی با پدر و مادرش، از شهرستان "شیخ علی" ولایت پروان بهکابل آمده بود و در خانهی "بولهی آتهاش" در "چنداول" زندهگی میکرد.
آنجا تنها یک اتاق کوچک کاهگِلی را به او، مادر و پدر کهنسالش رایگان داده بودند.
اتاق بهشدت تاریک و نمناک بود. یک پنجرهی کوچک داشت که بالای آن تمثال کهنهای از حضرت علی میخکوب شده بود و در کنج اتاق جانماز رنگورورفتهای پدرش با مُهر خاکی را که از کربلا برایش آورده بودند، قرار داشت.
سبز علی از هنگامی که دستِ چپ و راستش را شناخت، ملا آذان که از خواب بر میخاست، ریسمانش را با وقار روی شانه میانداخت و "علی مدد" گفته از خانه میبرآمد تا شام دستِ خالی بهخانه برنگردد.
تازه پا به سن هفدهسالگی گذاشته بود و به قول مادرش "مثل شمع میدرخشید."
راهروهای مندوی کابل را مثلِ کف دست بلد بود. صندوقهای چای، بستههای کلان ظروفِ پلاستیکی، بوریهای ماش، برنج، روغن و سایر اجناس را روی شانههای جوانش حمل میکرد و عرقریزان آنها را از یکجا و بهجای دیگر انتقال میداد.
نزدِ عَلافان و دکانداران بهدلیل صداقت و خُلقِ خوبش، اعتبار فراوان داشت و جغرافیایی از مهربانی، راستی و صمیمیّت بود.
هر روز تا شام که بهخانه بر میگشت، چیزی نزدیک به هشتاد تا صد افغانی کار میکرد؛ اما پیش از اینکه بهخانه برگردد، بهگونهی دوامدار نخست به نانوایی محله میرفت و نصفِ درآمدش را از کاکا خیر محمد نانوا، نانِ گرم میخرید و بدون آنکه کسی بداند، این نان را به چندین خانوادهی نادار در محله، تقسیم میکرد.
یکروز از او پرسیدم که چرا این کار را میکند و پولی را که با عرق جبینش پیدا میکند، نان میخرَد و بهدیگران میبخشد؟
اول نمیخواست چیزی بگوید؛ اما با اصرار و سماجتِ من پاسخِ جوانمردانهای داد که سخت مُجابم کرد. او گفت:
"بیرار جان، چیزی ره که خدا در تو داده، بیل که دیگرا هم قیسمت شانه از او برداره!
بیل که گردو (گردن) دیراز (دراز) ازی دنیا بوری!"
جملهی آخرش درسِ بزرگی برای من بود؛ جملهای که حرص و آزمندی را در من کُشت و آزادهگی و کاکهگی را بهمن آموخت.
"در تنورِ کاکهگی سردی مکن،
در مقامِ عشق نامردی مکن،
لاف مردی میزنی، مردانه باش،
در سرای دوستی افسانه باش"
نامت جاودانه باد سبز علی آزاده!
پ. ن: نگارهی نشر شده در پایین این نوشته تزیینی است.
جاوید فرهاد
جهان تا سال ۲۰۵۰م به کجا خواهند رسید؟ و نمیتوانم پیشبینی کنم که افغانستان در کجایی ازین فنآوری خواهد بود؟
درهی #هزاره #پنجشیر!
«قسم به آسمان پر ستاره
هزاره شیعه و سنی نداره»
این دو شخص یار روزهای دشوار مردم افغانستان باقی ماندند!
انسانیت و آزادهگی را باید پاس داریم و از آنها تقدیر کنیم.
#بشردوست
#سیلاب
«خود استادخواندگی استادانه»
بیشتر ما شاید بدانیم که خاستگاه دانایی بشر به «روزگار» و «آموزگار» باز میگردد. آنچه اولی به انسان میآموزد را میتوان در رستهٔ دانش «بیسامان» قرار داد و آنچه آموزگار به انسان میآموزد را در رستهٔ دانش «بهسامان». بدیهی است که این دانش دومی دارای پیوستگی، تخصص، برنامه، زمانبندی و در کل دارای هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی خاص خود است و معمولا در پایان آموزش مدرکی هم به شخص داده میشود. پس آموزش بهسامان «استاد» میخواهد.
در این نوشته منظور من از دانش، هر جا به کار میبرم، همین نوع بهسامانش است. چنانکه این نوع دانش، جویندهٔ علم را به استادی که آن علم را داراست میرساند و در محضر تلمذش مینشاند. اگرچه در چنین تعامل دوسویهای گهگاهی استاد هم از دانشجو میآموزد، اما آنچه ماندگار است همان جایگاه استادی است. چه که استاد همیشه استاد است و محترم.
در تاریخ علم و هم در متون دینی همیشه جایگاه برازندهای به استاد داده شده است؛ «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً» و «اِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ حَتَّی النَّمْلَةِ فی حُجْرِها وَ حَتّی الْحُوتِ فِی البَحْرِ یُصَلُّونَ عَلی مُعَلِّمِ النّاس الْخَیْرَ» نمونههایی از این باب در دین ما است.
و اما در مورد استفاده از واژهٔ استاد (به عربی استاذ) در زمانهٔ حاضر و بهخصوص در کشورهای ما ملاحظاتی چند دارم.
واژهٔ استاد ،حداقل از دید من، دو وجه بنیادین دارد؛ اول وجه دوسویگی آن است، بدین معنا که اگر کسی به روش «بهسامان» چیزی را به جویندهٔ آن بیاموزد، در هر رشتهای که باشد، او استاد وی است. یعنی آن آموزگار، صرفاً استاد همان جوینده/گان علم است، و نه استاد بقیه.
دوم وجه متعالی استادی است. در این تعریف لازم نیست جویندهٔ دانش زانوی تلمذ نزد آن استاد زده باشد، و حتی لازم نیست همرشتهٔ وی باشد، بلکه همینکه شخصی از نوشته یا سخنرانی و یا حتی رفتار یک استاد توانمند و دارای آثار «بنیادین و مرجع» چیزی میآموزد، باید به وی حرمت استادی بگذارد و چه بسا اگر او را دید میتواند ( وشاید باید) استاد خطابش کند.
در استادی نوع اول همینکه یک نفر به هدف آموزش دیگران به پای تخته سیاه میرود، اگر فاقد مختصات استادی از نوع دوم هم باشد، «صرفاً» برای مخاطبانش استاد است. تاکید میکنم او فقط برای دانشجویان خودش حرمت استادی دارد و به معنای عام کلمه هیچگاه «استاد» نیست. در این استادی «مضیق» این میزان دانایی و درایت و تخصص استاد نیست که به وی جایگاه استادی داده است، بلکه این جایگاه شغلی اوست که وی را استاد کرده است.
هر استاد نوع اول، لزوماً و نباید هم در زمرهٔ استادان گروه دوم جا داده شود.
در استادی متعالی اما جایگاه استاد صرفاً به منصب تدریسی او باز نمیگردد. بلکه چنین استادی جدا از اینکه بهصورت «تخصصی» در رشتهٔ خود «مینویسد» و مرزهای علمی رشتههای دیگر علمی را به شدت به رسمیت میشناسد، نظریهپردازی و خلاقیت فکری-نظری نیز دارد. چنین استادی، در رشتههای علوم اجتماعی، در کنار اینکه حداقل باید خالق یکی از پنجاه ایدهٔ اساسی در رشتهٔ خودش در سطح جهان باشد (ممکن است شما به جای عدد پنجاه عدد دیگری بگذارید)، باید دارای سابقهٔ تدریس و پژوهش نسبتاً طولانی، آثار تخصصی متعدد و پایه، شخصیت متعالی، و دید عمیق علمی به پیرامونش باشد.
با آنچه در باره مفهوم «استاد» و کاربرد دو وجهی آن نوشتم، باید بگویم که من شخصا واژه «استاد» را شایسته کاربرد رایج کنونی در جامعهٔ دانشگاهی نمیدانم. به خصوص وقتی که شخص خودش خود را «استاد» میخواند، فاجعه آغاز میشود.
در وجه اول، اگر دانشجویی آموزگار خود را یا ورزشکاری مربی خود را، استاد خطاب کند عیبی نیست، چراکه وی واقعاً استاد وی هست، اگرچه استاد کمسوادی هم باشد، بالاخره نسبت وی با دانشجو، استاد-شاگردی است و این واژهٔ استاد نوعی احترام را تداعی میکند.
اما استفاده از واژهٔ استاد غیر از این باب فقط هنگامی منطقی خواهد بود که طرف به معنای واقعی کلمه در رشته خود «استاد» باشد و تولید اندیشه کند و بیافریند.
در هنگامهای که صلاحالدین سلجوقی، محمود سریعالقلم، عبدالحسین زرینکوب، باستانی پاریزی، حسین بشیریه و شفیعی کدکنی را در کنار تنی چند در علوم اجتماعی بتوان در منطقهٔ ما استاد خواند، یا استادان فراتر از منطقهٔ ما چون جیمز روزنا، الکساندر ونت، پیتر کتزنشتاین، آمیتا آچاریا، و دیگر فکرآفرینان حضور دارند، نمیتوان هر کسی که صرفاً تدریس میکند ولی بهصورت پیوسته تولید اندیشهٔ تخصصی نمیکند را استاد خطاب کرد و استاد هم نوشت.
ژرفای این فاجعه وقتی است که شخص خودش خود را «استاد» میخواند و یا با آنکه خود میداند جز برای دانشجویان خود برای شخص دیگری استاد نیست، میبیند که در بیلبوردها و بنرها در پیشوند نامش «استاد» نوشتهاند و او با سکوت خود بر استادیِ نداشتهٔ خود مهر تایید میگذارد.
هراس دارم که واژهٔ «استاد» هم کم کم به مظلومین تاریخ بپیوندد.
یاد ابو شکور بلخی بخیر که گفته بود:
«تا بدانجا رسید دانش من / که بدانم همی که نادانم»
(این بیت به ابن سینای بلخی نیز منسوب است)
استادی صرفاً یک شغل نیست، بلکه یک فخر توأم با مسؤولیت، تعهد و آفرینشگریِ «مکتوب» نسبت به یک رشتهٔ تخصصی علمی است. خوب است حداقل در میان جامعهٔ دانشگاهی این القاب به دار آویخته نشود.
فرامرز تمنا
پروژهی جدید زلمی خلیلزاد ایران است.
«آنکه از من بهتو صد گونه سخن میگوید
بخدا عیب تو را نیز به من
میگوید»
هزاره ها در افغانستان طی سه صد سال اخير دائم سرزمین خود را از دست داده است. در کتاب با عنوان
Return of King
خواندم؛ احمد شاه ابدالی پول نداشت تا به فرماندهان لشکر خود بدهد. زمین مردم هزاره را معاش/پاداش آنها می داد.
ما تنها یک راه ممکن داریم: در خارج یعنی در کشورهای مختلف توسعه یافته رشد کمی و کیفی داشته باشیم.
هزارستان را حمایت کنیم. همتباران خود را در هزارستان حمایت کنيم.
دقیقا مدل یهودیان. اگر حمایت یهودیان جهان نباشد؛ حکومت یهودی در اسرائیل دوام نمی آورد.
سالها پیش مطلب خواندم. نخست وزیر اسرائیل سران یهودی را به اسرائیل دعوت می کند. در جای که نیروگاه اتمی است؛ آنها را می برد. نخست وزیر خطاب به رهبران یهودیان می گوید:
می خواهیم برای دفع دشمن اين نیروگاه را بسازیم. کمک کنید.
در مطلب فوق الذکر آمده بود دولت اسرائیل حتی یک دلار نپرداخت. تمام هزینههای پروژه را یهودیان جهان تأمین کردند.
Jafar Rasouly
*اطلاعیهٔ انستیتوت هوانوردی ملکی کشور*
به اطلاع عموم علاقهمندان هوانوردی رسانیده میشود که این انستیتوت در نظر دارد تا برای سال ۱۴۰۲ هجریشمسی به تعداد ۵۰ محصل از مرکز و ولایات کشور را در رشتههای تکنالوژی هوانوردی و کنترول ترافیکفضایی جذب نماید.
بنأ علاقهمندان میتوانند قبل از تاریخ ۱۰ حوت سال ۱۴۰۱ هجریشمسی به آدرس انستیتوت واقع در میدان هوای کابل، حضوری ثبت نام نمایند.
*شرایط جذب محصل*
۱.علاقهمند باید فارغ صنف دوازدهم باشد؛
۲.سن علاقهمند بین ۱۸ تا ۲۲ سال باشد؛
۳. به زبان انگلیسی بلدیت داشته باشد؛
۴. دارای صحت کامل باشد؛
۵. نمرات سهساله متقاضی باید بیش از ۷۵ درصد باشد؛
۶. امتحان ۹۰ درصد از انگلیسی و ۱۰ درصد از فزیک و ریاضی اخذ می گردد؛
۷. امتحان کانکور مذکور به تاریخ ۱۰ حوت سال ۱۴۰۱ هجری شمسی برگزار میگردد.
جهت معلومات بیشتر به شماره تماس ۰۷۸۹۱۲۳۴۸۰ تماس بگیرید.
یک دهقان در بامیان، باغش را برای ساخت مکتب اهدا کرد!
یک دهقان در منطقه« دوآب چپدره» مرکز بامیان، یک باغ خود را که دارای مساحت ۱۵۰۰ متر مربع می باشد به معارف اهدا کرده است تا بالای این زمین، مکتب اعمار شود.
محمد ذکی صاحب این باغ می گوید که مکتب ۴ کیلومتر از قریه اش دور می باشد و اطفال با مشکلات زیادی روبرو اند و به همین دلیل باغش را به ریاست معارف بامیان اهدا کرده است، تا یک مکتب بالای این باغ ساخته شود.
خداداد رئیس شورای قریه «دوآبچپدره» از این اقدام محمد ذکی استقبال نموده و می گوید که در این منطقه نزدیک به ۱۲۰۰ فامیل زندگی میکنند و با اعمار یک مکتب، مشکلات ۴۰۰ متعلم حل خواهد شد.
BamyanTV
به پسرم درس بدهید؛
او باید بداند که همهٔ مردم عادل و صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت میشود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.
میدانم وقت میگیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت، یک دلار کسب کند، بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد؛ از پیروز شدن لذت ببرد.
او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تأثیر مهم خندیدن را یادآور شوید. اگر میتوانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.
به پسرم بیاموزید که در مکتب بهتر این است که ناکام شود، اما با تقلب به کامیابی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایمها، ملایم و با گردن کشها، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد، حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید که همهٔ حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست میرسد انتخاب کند.
ارزشهای زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر میتوانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.
به او بیاموزید که میتواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق میداند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
هنگام تدریس با پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که شجاع باشد. به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است، اما ببینید که چه میتوانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.
پ.ن: نمیدانم من به عنوان یک آموزگار گفتهها را سرلوحهی رفتارم با دانشآموزانم قرار دادم؟
«ساختارِِسیاسی مبتنی بر اقتصادِ گدایی»
این سخن اسدبودا را کسانیکه تاریخ معاصر را خوانده، میداند یعنی چه؟
آیا زلزله نتیجه معصیت است؟
هر گاه فاجعهای طبیعی مانند زلزله، سیلاب، طوفان و مانند اینها رخ میدهد ماشینهای خرافهپراکنی و روباتهای دروغپرداز به سرعت به کار میافتند و چنین حوادثی را به گناهان انسانها پیوند میدهند، تا از آن راه مردم را به ترس و واهمه گرفتار کنند، و سیطره خود را بر ذهن و روان آنان مستحکمتر سازند.
در شبکههای اجتماعی سخنرانی برخی از منبریهای عوامفریب و دروغگو دست به دست میشود که زلزله چند سال قبل ترکیه را به گناهان و محافل رقص و مانند اینها پیوند داده بود، و زلزله این روزهای آن کشور را هم به آن ربط میدهند. آنان برای آنکه مرچ و مصاله کار خود را بیشتر کنند قصههایی نیز میسازند و ابلهانی که به پای منبرشان نشستهاند این دروغهای شاخدار را بیشتر از هر سخن راستی باور میکنند.
اگر قرار باشد که به خاطر گناه انسانها زلزلهای رخ بدهد باید به خاطر جنایات عظیمی که کمپنیهای اسلحه و آتش بیاران جنگها مرتکب میشوند زلزله شود. باید به خاطر ویرانیهایی که سیاستمداران طماع در یمن، سوریه، لیبیا، اوکراین و دیگر مناطق برپا میکنند زلزله شود. باید کشورهایی که با پول نفت خود سرنوشت ملیونها آدم را از افریقا تا آسیا به تباهی میکشنددچار زلزله شوند.
مگر خدا عادل نیست؟ مگر حساب و کتاب ندارد؟ مگر او را با یک غول زبان نافهم اشتباه گرفتهاید که به جای عذاب مجرمان و تبهکاران بین المللی، یا تروریستهای طالب و داعش که هزاران کودک را یتیم کردند، به سراغ آدمهای بیگناهی برود که هیچ نقشی در هیچ جنایتی نداشتهاند؟
کاش اندکی شعور وجود میداشت و دینداری یک عده اینقدر با جهل و حماقت در نمیآمیخت، و کاش مردمان اینقدر شعور میداشتند که به سخنان یاوه چنین دروغگویان و خرافهپردازانی گوش نمیدادند.
زلزله تابع قوانین طبیعی است. در علم زمینشناسی به خوبی توضیح داده میشود که قطعههای بزرگ زمین و گسلهای موجود همراه با رها شدن انرژیهای تراکم یافته در لایههای عمقیتر زمین سبب زلزله است. قوانین طبیعی را به زبان دین ”سنتهای تکوینی الهی” میگویند، یعنی قوانین ثابتی که خداوند جهان را بر اساس آنها ساخته است، و منطق این قوانین مستقل از عمل انسانهاست و ربطی به گناه و عبادت کسی ندارد. در روایات آمده است که وقتی کودک خردسال پیامبر اسلام از دنیا رفت، حادثه خورشیدگرفتگی رخ داد و مردم گفتند آسمان در عزاداری با پیامبر شریک شده است. آن حضرت گفت چنین نیست، بلکه خورشید و مهتاب از نشانههای خدا هستند که نه به مرگ کسی تاریک میشوند و نه به زندگیش.
تا بازار خرافه و دروغ گرم است، روزگار ملتهای ما از اینکه هست سیاهتر خواهد بود.
محمد محق
بامتهران- منطقهای تفریحی ورزشی توچال!
وقتی در بین قومای و فامیلهای که ایران استند، رفتو آمد میکنیم. کسانیکه با من سر سخن را باز میکند، به من کربلایی خطاب میکند. شاید دلیل متعدد داشته باشد:
۱. شاید، با نگاهی مذهبی کربلایی مقام و صفت نسبتی خوب و مناسبی است که میتواند، منباب احترام به من اطلاق کند.
۲. احتمالن، شکلو شمایل ظاهریام با باروت و ریش ماشین شده شبه آدمهای اعتقادی و مذهبی که حتمن خودش را یکبار به کربلا به زیارت کربلا رسانده و کربلایی شدهاند، استفاده شدهاند.
پ.ن: اگر شماره دوم است. خیر! اما اگر شماره اول باشد، این ذهنیت و ایننوع هنجار پنداری ( فقط هنجارهای مذهبی) شبه ذهنیتیست که ما با آن ذهنیت بزرگ شدیم. یعنی در آغاز نوجوانیام رویایم ایران رفتن و زوار شدن بود. این ذهنیت به رویایی اطفالمان صدمه میزند و اطفالمان را با رویایی بسیار پایین و حتا آفتزا بار میآورند.
داشتن رویایی بلند در موفقیت آدم ها تعیین کننده است.
آهنگ استاد #مهوش تقدیم کودکان که سرزمینش بدترین مکان برایشان است!
اگر با دیگران فرقی داری، پس چرا از دیگران تائید بخواهی!
آدم وقتی یک سیب را گاز میزند و از بو و مزهاش لذت میبرد، چه لازم دارد که پشت جعبهآینه باشد برای نمایش به دیگران که آی سیب خوردهام. کتاب چاپ میکنی و قصه مینویسی برای کیفِ خودت. فیلم میسازی برای کیفِ خودت و بعد برای نشاندادنش و اینکه بدانند چگونه کارهای دیگر هم میشود کرد و چیزهای دیگری هم میشود گفت. حتی تالار نمایش اجاره میکنی و آن را نمایش میدهی، و کیف میکنی که «آب در خوابگه مورچگان» ریختهای. اصلاً انتظار تصویب و تائید نداری. نفسِ کار اصلِ کار است. اگر با دیگران فرقی داری چرا از دیگران تائید بخواهی، یا تائید دیگران را ارزش بدهی.
بازنشر
قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانهی اشکال!
دکتر جعفر رسولی
تند روهای هزاره از سادات شیعه طلب کار اند! می گویند شما ما را تحقیر می کردید. شما را برای نامگذاری فرزندان تازه متولد شده ی خويش دعوت می کردیم؛ شما به فرزند ما پیشوند "کلب" ،"غلام " و... می گذاشتید. ولی پیشوند نام خودتان "شاه" بود. شما به ما دختر نمی دادید. شما از ما انتظار داشتید تا دست بوس تان باشیم.
همتباران!
نه تنها ما هزاره ها بلکه بیشتر ملل جهان در شناخت گره کور مشکلات و معضلات دیرینه ی خويش عاجز اند. یکی از کارکرد های دین همین بود است. دین و پیامبر تازه به امت خود می گفت: های مردم! ریشه مشکلات شما این و آن است.
حزب ها نیز چنین نقش دارد. مردم که توان تشخیص مشکلات خويش را ندارد؛ آنها می گوید شما چه نیاز دارید و چه کار بکنید و چه کار نکنید.
مردم آگاه و دانا امور خود را خود تدبیر می کنند. هزاره ها بسیار تحقير می شود هنوز چون پول ندارد؛ چون قدرت وندارد و چون علم روز را ندارد. گناه سادات نیست. مگر هزاره ها در ایران تحقير نمی شود؟ آیا در ترکیه و یونان تحقير نمی شود؟
تحقیر هزاره ها پایان خواهد یافت اگر:
۱. این مردم دانا شود؛ یعنی علم در جامعه ی هزاره رشد و توسعه یابد.
۲. فقر از بین رود و مردم سرمایه دار شوند.
شیرخان فرنود را قومگرایان گرفت و در زندان کشت. هیچ کس تحقیر نکرد/نتوانست.
از کسی شنیدم زمانی که روابط محمود کرزی و شیرخان فرنود تیره شده بود؛ در جلسه گروه از سهام داران کابل بانک محمود، شیرخان را دزد خطاب می کند. فرنود در جواب می گوید: دزد خودت هستی.
دزد برادر ات است.
حمله به سادات راه حل نیست. راه حل اقتصاد است. راه حل قدرت است. راه علم و دانایی است.
نزاع سادات و هزاره نه تنها هزاره ها را تقویت نمی کند بلکه ضعیف تر می سازد.
" اصلیترین عامل برتری آمریکا بر جهان کدام است؟ "
" فرید زکریا "، تحلیلگر معروف آمریکایی در کتاب "جهان پسا آمریکایی" که در سال 2008 در آمریکا منتشر کرد نظام آموزش عالی آمریکا را اصلی ترین عامل برتری آمریکا در جهان میداند و مینویسد:
آموزش عالی ، بهترین صنعت آمریکا در جهان است. آمریکا با پنج درصد جمعیت دنیا، در صحنه آموزش عالی برتری مطلق دارد و 68 درصد از پنجاه دانشگاه برتر جهان متعلق به این کشور است مزیت آمریکا در هیچ حوزه دیگری تا این حد قاطع نیست. آمریکا 2/6 درصد از تولید ناخالص خود را صرف سرمایه گذاری بر روی آموزش عالی میکند ، این در حالی است که اروپا 1/2 درصد و ژاپن 1/1 درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف آموزش عالی میکنند.
از سوی دیگر ، آمریکا جذاب ترین مقصد برای دانشجویان خارجی است تا جایی که 30 درصد کل دانشجویان خارجی در جهان در آمریکا تحصیل میکنند . اما سیستم آموزشی امریکا چه تفاوتی با دیگر سیستم های آموزشی در دنیا دارد.
نظام آموزشی آمریکا سخت گیری چندانی در مورد حفظ کردن دروس ندارد بلکه در پرورش قابلیت های نقادی ذهن ، که لازمه موفقیت در زندگی است ، عملکرد برجسته ای دارد . سایر نظامهای آموزشی امتحان پس دادن یاد میدهند. در حالی که سیستم آموزشی آمریکا ، تفکر کردن را می آموزد.
چنین کیفیتی روشن میکند که چرا آمریکا در این حد ، مخترع و ماجراجو و خطر پذیر تربیت میکند.
در آمریکا، مردم این امکان را می یابند که جسارت بورزند. چالشگر قدرت باشند، زمین بخورند و دوباره به پا خیزند.
در آمریکا راه حداکثر بهره برداری از استعدادهای انسانها را میدانند.خلاقیت ، کنجکاوی ماجراجویی و بلند نظری ، همه از شاخصه های سیستم آموزشی آمریکاست.
ژاپن اخیرا کوشیده است تا با حذف کلاسهای اجباری روز شنبه و افزودن بر ساعات مطالعات عمومی که شاگردان و آموزگاران میتوانند در آن علایق خاص خود را دنبال کنند انعطاف پذیری نظام آموزشی خود را ارتقا بخشد.
فرهنگ آمریکا ، مشکل گشایی، پرسش گرایی در برابر قدرت و نو اندیشی را ارج می نهد و به آن بال و پر میدهد. انسانها را برای شکست خوردن آزاد میگذارد! و سپس فرصتهای دوباره و سه باره در اختیار آنها قرار میدهد این فرهنگ ، مشوق انسانهای خود جوش و استثنایی است.
باز نشر
چون صخره استوار، بیدار و پایدار ...!
گشتهگان دانایی ...
Hamid Sakhizada
ملت ما همیشه برای اتحاد و دانایی تقلا کردند، اما حکومتها هیچگاه رسالتشان که همانا تامین عدالت بودند، تلاش نورزیدند.
“مردم عام و اقوام افغانستان هیچگاه باهم مشکل نداشته و ندارند، این سیاسیون است که برای رسیدن به قدرت به هر قلعو قمع تن میدهند. سپاس از تمام کسانیکه در دادخواهی ....
نستوه نادری
چه زیبا سروده و دکلمه نمود است.
دیروز تروریستی آمد و سرهای دانایی را برید و امروز و فردا آنها ما دفن میکنیم. اما تغییر در اراده و مسیر این مردم ایجاد نخواهند شد.
اعتقاد هزارهها این است که راه حل نجات افغانستان آموزش و دانایی است.
این کاج همان موعود بود که دوباره ایستاد و برای رهایی انسان این سرزمین تقلا می کرد. گر کاج ها به خون بغلتدند، اما جلو این ایستادگی برای روشنایی و دانایی گرفته نخواهند شد. هزاره ها ایستاده تا روشنایی بی آفریند.
«ملتها را "مرگی" افراد از پای در آورده نمیتوانند. این "عقاید و باورهای غلط" استند که ملتها را ذلیل و نابود میکنند»
بهجنگهای جهانی، جنگهای آزادی بخش آمریکا، جنگهای مذهبی اروپا، جنگهای صلیبی، جنگهای دولت ملتها و جنگهای داخلی ملتها، میلیونها و هزاران کشته بهجای گذاشتند.
افغانستان؛ جنگهای ضدامپراتوریها، جنگهای داخلی و چهل سال جنگ داخلی اخیر میلیون گشته به جای گذاشتند.
هزارهها؛ در جنگهای ضد استعمار انگلیس، روس و قتلعام شصتوپنج درصدی و جنگهای داخلی و حالا در نبرد ضد جهل و #تروریسم میلیون ها کشته دادند، ولی بازهم جوانه خواهند زد. این طرز تفکر هزارهها « تقلا برای آگاهی و دانایی » است که پیروز خواهند بود! #دانایی را نمیتوان سر برید.
«مرچک»و نانخشک انرژیاش از بوتلهای انرژی زیاد است!
----------------------
در ساعت نگارش، نوشتههای اکثر دانشآموزان که در دو ساعت درسی یک بوتل انرژی مینوشند، نسبت به دانشآموزان که ساعت تفریحشان را با یک «مرچک» و نانخشک سپری میکنند. از لحاظ کیفی و کمی قابل مقایسه نیست و بسیار ضعیف استند.
رفاه و آسودهگی، باعث شده که:
۱. دانشآموزان ما حس اشباع و عدم نیازمندی به هر چیز و حتی به آموزش داشته باشند.
۲. در پهلوی نگاهی تجارتی در نهادهای آموزشی «اهمیت به مشتری» باعث شده که غرور کاذب را به دانشآموزان ما تداعی کند.
بنا نگاهی ابزاری به آموزش و دانش در تمام سطوح و بخصوص در نسلهای بعدی ما آفتیست جبران ناپذیر!
ی_نجات_افغانستان_است.
بخش از جریان مراسم عروسی در #هزارستان که عدهیی با دیدن این فلم کوتا، خاطرات شیرینی برایش تداعی خواهند شد.
#فولکلور
#عروسی
#هزارهها
ویدئو: صفحه جاغوری ژورنال
آهنگ: استاد علیدریاب
هر ۷ سال بعد چه تکاملی در شخصیت انسان رخ میدهد؟
_✔️اولین دوره تکامل، از تولد تا هفت سالگی است. انگیزه و رفتارهای کودک در این سنین را غرایزی مثل گرسنگی، درد و نیاز به محبت و حمایت شکل میدهد.
بر این اساس، بسیاری از واکنشها و رفتارهای ناخودآگاه فرد در این دوره و تحت تاثیر محیطی که در آن رشد میکند شکل میگیرد.
_7 تا 14سالگی احساسات را میشناسیم
در این سنین ما شروع به ربط دادن مسائل مختلف به احساساتمان میکنیم
ضمن این که در همین سن، دندانهای شیری میافتد و تغییرات جسمی مربوط به بلوغ آغاز میشود.کودک یاد میگیرد که دنیای درونش را سرو سامان بدهد.
✔️_14 تا 21 سالگی جنس مخالف را کشف میکنیم
در این مرحله، ما به شکل تازهای درباره خودمان کنجکاو میشویم
آشنایی با علم و هنر شامل موسیقی، نقاشی، ادبیات و ایجاد روابط با دیگرانرا «کشف» میکنیم
به این درک میرسیم که جنس مخالف برای مان تمایلات و انگیزههای خاصی با خود به همراه دارد
همراه با حس استقلالی که در 21 سالگی ایجاد میشود، در پایان این دوره انتظار میرود فرد مسیر زندگی خود را پیدا کرده یا دست کم این پرسش برایش مطرح شده باشد که هدفم در اینده چیست؟.
✔️_21 تا 28سالگی خودمان را پیدا میکنیم
در این مرحله ما برای ورود به مرحله بزرگ سالی آماده میشویم.
حالا زیرساختهای شخصیت اجتماعی ما شامل مدرک تحصیلی، جایگاه شغلی، میزان درآمد و... ساخته شده و روابط جدیدی وارد زندگی مان شده
همچنین در این مرحله مشکلاتی که در دوران کودکی داشته ایم آثار خود را بروز میدهند و ما- گاهی حتی بدون این که متوجه شویم- با مشکلات و چالشهایی دست و پنجه نرم میکنیم که سالها با آنها همراه بوده ایم.
✔️_28 تا 35 سالگی خلاقیتمان شکوفا میشود
بیشتر افراد در این مرحله خلاقیت بیشتری نسبت به مراحل قبلی زندگی از خود بروز میدهند و محققان و مخترعان معمولا در این سنین به اوج خلاقیت و اکتشافات خود میرسند.
محققان میگویند مغز ما حول و حوش 35 سالگی به اوج فعالیت خود میرسد
همچنین در این دوره است که بر اساس آن چه که خانواده، دوستان و جامعه به عنوان باورهای درست به ما آموختهاند، شروع به تفکیک آن چه که برایمان مناسب است و آن چه که ممکن است نامناسب و ناخوشایند باشد، میکنیم.
✔️_35تا 42 سالگی تجربه بحران و بیقراری
بسته به شرایط زندگی تا این سن، بیشتر آدمها در این دوره یکجور احساس بیقراری را تجربه میکنند.
معمولا در این سنین، یک تمایل ناگهانی برای به اشتراک گذاشتن دانستهها و تجربیات زندگی با دیگران در افراد به وجود میآید و فرد احساس میکند که باید اثری از خود در جهان به جا بگذارد.
✔️_42 تا 49 سالگی رسیدن به درکِ تازهای از عشق
فقط در این مرحله است که مغز و روح همه تجربیاتی را که تاکنون به دست آمده هضم میکند
در این مرحله، بسیاری از مردم احساس میکنند که به انتهای راه رسیدهاند و بر همین مبنا عمل میکنند و اگر احیانا بر مبنای این احساس عمل نکنند، این احساس ازبین نمیرود و مدتی بعد با شدت بیشتری بازخواهد گشت.
همچنین در این مرحله درک ما از مفهوم «عشق» به بلوغ میرسد و ما میآموزیم که چگونه بدون هیچ گونه چشم داشتی عشق بورزیم.
✔️_49 تا 56 سالگی سازگاری با شرایط جسمی جدید
در این سنین ما با وجود افول سلامت جسمی به اوج سلامت روحی و روانی خود میرسیم.
هرگونه مشکل شخصیتی در این مرحله میتواند بسیار استرس زا باشد.
همچنین در این مرحله، ما باید یاد بگیریم که با خودمان به شکل جدیدی زندگی کنیم، با بدن جدید و سالمندمان سازگار شویم و درک کنیم که عادتهای مضری که تاکنون کسب کرده ایم، یک شبه از بین نخواهند رفت.
اگر تا این مرحله موفق نشدهایم به اهداف خود برسیم، ممکن است دچار افسردگی شویم
✔️_56 تا 63 سالگی من کی هستم؟
در این سنین ذهن تقریبا آرام میشود و ما شخصیتی را که داریم میپذیریم.
با این حال، در این مرحله بسیاری از مسائلی که تاکنون پنهان بودهاند- به عنوان مثال محدودیتهایی که برای خود ایجاد کرده ایم- آشکار میشوند و ما اکنون میخواهیم خود را از آنها خلاص کنیم.
_63 تا 70سالگی فرصتی برای مرگاندیشی
در این سنین، ما راحتتر میتوانیم دیگران را همان طور که هستند بپذیریم؛ تفاوتهای خودمان با آنها را مثبت ارزیابی میکنیم و بیشتر از این که بدیهای دیگران را ببینیم، خوبی هایشان را میبینیم.
همچنین در این دوره به مرگ بیشتر فکر میکنیم و خواهان فاصله گرفتن از دنیای اطراف مان هستیم.
✔️_70 تا 77 سالگی رضایت از موهبت زندگی
در این سنین متوجه جنبههای پنهان شخصیتمان که تاکنون آنها را نادیده گرفته بودیم خواهیم شد. احساس عشق بی قید و شرط در ما رشد میکند و اگر چه بدن به تدریج ضعیف میشود، اما روح قویتر میشود و نفوذ ما در نزدیکان مان افزایش مییابد.
عمرپربار و پربرکتی داشته باشید.
باز نشر
اندر باب ظلم
مامون پسر هارون الرشيد زمانيكه كودك بود، استادش وي را با چوب زد.
مامون پرسيد براي چي مرا زديد؟
استادش گفت: ساكت باش.
همیشه استاد را از سبب اين زدن مي پرسيد.
استادش هميش ميگفت: خاموش باش.
تا اينكه بعد از گذشت بيست سال، وقتي در رأس خلافت قرار گرفت، مامون در اولين اقدام استادش را طلب كرد.
وپرسيد هنگاميكه كودك بودم به چه سببي مرا زديد؟
استادش در حاليكه تبسم بر لب داشت، گفت تا هنوز فراموشت نشده است! ؟
مامون گفت: به خدا قسم از يادم نرفته است.
استادش گفت: براي اينكه وقتی حاکم شدی بداني که مظلوم هيچگاه فراموش نميكند. ظلم آتشي است در قلب مظلومين، اگر چه سالها بر آن بگذرد.
کاپی
چرا نمیتوانیم بینالمللی شویم؟
کانونی ترین علّتی که یک کشور بین المللی می شود، ساختار اقتصادی آن است. به محض اینکه دولتی تصمیم گرفت و مقرر کرد مسئولیت تولید، توزیع، کسب درآمد، ایجاد اشتغال و معاش مردم نزد او باشد، ضرورت بین المللی شدن اقتصاد و کشور خود را از میان برداشته است. نمونۀ بارز این وضعیت، اتحادِ جماهیرِ شوروی است. در مقابل، وقتی دولتی زنجیرۀ تولید، مصرف، درآمد و اشتغال را به بخش خصوصی محوّل کند، «مجبور» میشود نظام اقتصادی خود را در معرض اقتصاد بین الملل قرار دهد. بخش خصوصی به قیمت، فروش، بهینه سازی مواد اولیه، رقابت، کیفیت خدمات، زمان، کارآمدی و وضعیت بازار حساس است. بخش خصوصی ساختاری دارد که اجازه نمیدهد کارمند تا ساعتِ 10 صبح مشغول صرف صبحانه باشد یا با مشتری بد رفتاری کند یا کالای نا مرغوب عرضه کند. هر لحظه و هر رفتار با اهمیت است. علاوه بر بازار و رقابت داخلی، بخش خصوصی به محض ورود به بازارهای خارجی «مجبور» است کارآمد و رقابتی باشد. اگر صنعت خودرو در 10 کشور دیگر فروش داشت و با هیوندای و تویوتا رقابت می کرد، آیا می توانست به تولید خودروی بی کیفیت ادامه دهد؟ زیمنس در 80 کشور فعالیت می کند. در محافل صنعتی جهان، دقت، زمان شناسی، کیفیت و برنامه ریزی زیمنس زبانزد همگان است. چه در صحنۀ داخلی و چه بین المللی، اگر ساختار رقابتی نباشد، چه دلیلی دارد شرکتی به کیفیت اهمیت دهد؟ وقتی رقابت نباشد، چه اهمیتی دارد که مشتری رضایت داشته باشد؟ صنعت خودروی کره جنوبی بیست سال در صحنۀ جهانی زحمت کشید تا در کنار صنعت خودروی آمریکا، ژاپن و آلمان قرار گیرد. شرکت هواپیمایی ترکیه، هتل داری، صنعت رستوران و مراکز خرید این کشور چند دهه با فرانسه و ایتالیا رقابت کردند تا کشورشان را در 10 کشور اول مقصد توریسم جهان قرار دهند.
بین المللی شدن اقتصاد یک کشور، پی آمد بسیار تعیین کنندهای نه تنها در تولید و معاش، بلکه در شخصیت و رفتار آحاد یک جامعه دارد: شفافیت قوانین، مقررات، سیاست گذاری ها و آیین نامه ها. به محض اینکه شرکتی بین المللی شد، باید عملیات و گردش کار خود را شفاف سازی کند چون به محض کوچک ترین تقلب، حیله گری، حساب سازی و تزویر، اعتماد، جایگاه و ارزش سهام خود را در بازار از دست می دهد. رقابت و بازار، درستکاری را هم به دنبال می آورد نه ضرورتاً به واسطه مبانی اخلاقی بلکه به موجب اعتماد سازی، جلب مشتری و با هدف افزایش فروش وسهم بازار. شفاف سازی سازمانی، شفافیت رفتاری افراد را به دنبال می آورد. اقتصادِ یک کشور نمی تواند بین المللی شود ولی در هاله ای از ابهام، مدیریت سازمان های موازی، گیر و دار بوروکراسی، بازی با آمار و تغییر خلقالساعه سیاست گذاریها بماند. همین که اقتصاد بین المللی شد، «مجبور» است شفاف باشد. جالب توجه اینکه حکومتِ ویتنام، متمرکز، اقتدارگرا و کمونیستی ولی اقتصاد آن بین المللی، شفاف و رقابتی است. مالزی، سنگاپور، ترکیه، اندونزی و مکزیک نیز در این چارچوب قرار میگیرند. استنتاج مقایسهای این کشورها، این اصل را اثبات میکند که دموکراسی ضرورتاً مقدمۀ رشد و توسعۀ اقتصادی نیست. در کلِ جهان ظاهراً فقط در یک کشور، تقدم و تأخر توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی بحث می شود. بقیۀ حاکمیت ها عموماً مستقل از ماهیت نظام سیاسی آنها، «تصمیم» گرفته اند اقتصاد و بین المللی شدن اقتصاد را مبنا قرار دهند. چندین دهه است در کشور بحث «شایسته سالاری» می شود. وقتی 85درصد اقتصاد یک کشور نزد نهاد دولت است، تحقق «شایسته سالاری» در نظام اجتماعی امری نزدیک به محال است. چندین دهه است در کشور بحث می شود چگونه از «مدیریت های فردی به مدیریت های سیستمی» حرکت کنیم. تنها با اقتصادِ غیر دولتی و بین المللی شدن اقتصاد، مهارت و سیستم اولویت پیدا می کنند. چندین دهه است در کشور بحث «کارآمدی و مبارزه با فساد مالی و اداری» در جریان است. اگر فعالیت و نظام بانکی به معنای دقیق و عملیاتی کلمه، خصوصی باشد، هیچ گاه بانک خصوصی 65 میلیون یورو بدون وثیقه به فردی وام نمی دهد و وقتی هم وام داد آنقدر مکانیزم های نظارتی دارد که پروژه ها را تا سه سال به اتمام می رساند. چندین دهه است نسبت به «فرار سرمایه» ابراز نگرانی می شود. ناکارآمدی ها و دخالت های دولتی است که اقتصاد ناسالم و «بی ثباتی» به بار می آورد و زمینه های فرار سرمایه را فراهم می کند.
اتفاقِ مهمِ دیگری که به موازاتِ بین المللی شدنِ اقتصاد می افتد، این است که مردم به کار و فعالیت در کشورشان علاقمند می شوند چون فضا و ساختار لازم برای درآمدزایی و زندگی معقول وجود دارد. قابل اتکاءترین حامیان ناسیونالیسم و علاقه به وطن در میان طبقۀ متوسط و بخش خصوصی است. در چنین جوامعی، نفوذ سیاسی خارجی در حداقل خود می باشد. این طبقه به کشورش نیاز دارد تا بهتر زندگی کند. اسراییلی ها در دهۀ 1960 به این نتیجه رسیده بودند که با توجه به درجۀ فقر در جامعه و دولت خاورمیانه ای، با همان انگیزۀ اول ( یعنی مالی) می توانند افراد را به خدمت بگیرند و نیازی به توسل به مشّوق های بعدی نیست. فقر، تعهد به خاک و کشور را به شدت ضعیف می کند. مردم مالزی، اندونزی، ویتنام و سنگاپور لزومی ندارند به فکر مهاجرت به کشور دیگری باشند چون در میهن خود فرصت رشد، رقابت و بهبود زندگی خود را دارند. برای ظهور ناسیونالیسم، طبقۀ متوسط و بخش خصوصی که عمدتاً اقتصاد را در دست داشته باشند، یک ضرورت حیاتی است. ناسیونالیسم یک موضوع انتزاعی و احساسی نیست، بلکه امری واقعی و کمّی است. به موازات رشد تعلقِ خاطر به خاک به موجب بین المللی شدن اقتصاد، اندیشۀ سیاسی هم متعادل می شود زیرا عمومِ افراد متوجه می شوند زندگی آنها در گروی رقابت در داخل و خارج است و سخنان تند، عمدۀ مشتریان خود را از دست می دهد کما اینکه رادیکالیسم در امارات و ترکیه در حداقل خود قرار دارد. رانت نباشد افراطی گری به حداقل خود می رسد. چرا درصدِ قابل توجهی از اقشار مختلف در روسیه از الیگارشی این کشور بدون آنکه در قلب خود کوچک ترین اعتقادی داشته باشند دفاع و حمایت می کنند؟ چون از نظر مالی به آن وابسته اند و رانت حکومتی در اختیار آنهاست. عراق دارای قانون اساسی دموکراتیک است ولی به اذعان خود مقامات عراقی، سیستمی فاسد به لحاظ اداری و مالی دارد زیرا که اقتصاد، دولتی است و داشتنِ مقام در این کشور به معنای دسترسی به رانت و امکانات و احتمال سوءاستفاده، فساد مالی و فرصت طلبی های سیاسی است. سیاست سالم در گروی اقتصاد غیر دولتی است. چرا رغبت به کار دولتی در آمریکا همیشه ضعیف بوده؟ چون در بخش خصوصی حداقل پنج برابر حقوق و مزایا بیشتر است. بی دلیل نیست که بالای 95درصد نیروی کار این کشور برای بخش خصوصی کار می کند. در مصر هم بخش خصوصی هست ولی در دالان های دولت تنفس می کند، استقلال ندارد و در خدمت حاکمیت است که به آن سرمایه داری اَنگَلی می گویند (Parasite Capitalism).
باز از مزایای بین المللی شدن اقتصاد این است که ساختار عمرانی یک کشور چون در معرض جهان قرار دارد، اصلاح شده و کارآمد می شود. جاده ها، فرودگاه ها، بنادر، هتل ها و حفاظت از محیط زیست اهمیت پیدا می کنند. کشوری که اقتصاد بین المللی دارد نمی تواند هوای آلوده داشته باشد. در کشوری که اقتصادِ بین المللی دارد مردم «مجبور» می شوند زبان های خارجی بیاموزند. در دوبی 125 ملیت زندگی می کنند و امارات پنج برابر جمعیت خود شهروند خارجی دارد. طیف وسیعی از آداب، فرهنگ ها و زبان ها در کنار هم کار و زندگی می کنند. مردم می آموزند که باید به ملت ها و فرهنگ ها و قرائت های مختلف گوش فرا داد، احترام گذاشت و آموخت. بین المللی شدن اقتصاد به اصلاح مهارت های روابط عمومی می انجامد و همزیستی در عین تکثر فرهنگی، امری عادی می شود.
در مباحث کلاب هاوس که بعضاً 7 – 8 ساعت هم به طول می انجامد، نوعی «سردرگمی تئوریک» به مشام می رسد. مشکل چیست؟ از کجا باید شروع کرد؟ قانون مشکل دارد یا فرهنگ؟ به چه کسانی باید توجه کرد؟ مشورت داد؟ نصیحت کرد؟ مشکل از دولت است یا مردم؟ تاریخ است یا جامعه؟ حملۀ مغول مقصر است یا حملۀ عثمانی؟ چرا آمریکا حرف گوش نمی کند؟ اِشکال در این تیم مذاکره کننده است یا آن تیم؟ ایراد در روشنفکران است یا فعالین سیاسی؟ این دولت مقصر است یا آن دولت؟ ساختارباید اصلاح شود؟ یاافکار؟ یا افراد؟ و ترتیب کدام است؟ البته این سردرگمی تئوریک از زمان مشروطه وجود داشته است. به عبارت دیگر، اجماعی در تعیین تقدم و تأخر قدم هایی که باید برای اصلاح امور برداشته شود، نیست. به بیان دیگر، «تئوری توسعه مورد اجماع» نداریم. در مباحث کلاب هاوس به ندرت از تجربیات کشورهای دیگر مثال آورده می شود. برزیل چه کار کرده که از روسیه در تولید ناخالص ملی جلوتر است؟ چرا اندونزی با سرعت نور در حال پیشرفت است؟ الگوی امارات چیست؟ چرا سنگاپور شفاف ترین نظام بانکی جهان را دارد؟ چگونه چین فقط در 20 سال به گونه ای عمل کرد که 60درصد آنچه مردم آمریکا مصرف می کنند چینی است؟ چگونه مکزیک در بسیاری موارد به آمریکا «نه» می گوید و در عین حال حدود 650 میلیارد دلار با آن کشور تجارت دارد؟ روسیه اولین دشمن آمریکاست که در عموم عرصه ها با آن در تضاد بوده و مقابله می کند، ولی مکزیک با مسکو، هم روابط خوبی دارد و هم در جنگ اوکراین، روسیه را محکوم نکرد. مکزیک چین را به شریک دوم تجاری خود تبدیل کرد تا از آمریکا امتیاز اقتصادی و سیاسی بگیرد. بنظر می رسد این کشورها و شهروندان آنها در سردرگمی تئوریک به سر نمی برند زیرا به عنوان اولین و تعیین کننده ترین قدم در تئوری توسعه، اقتصاد خود را غیر دولتی کرده اند و با ابزار مالی، اداری و سیاست گذاری از فعایت بخش خصوصی خود در داخل و صحنۀ جهانی حمایت می کنند. همین طور با محدود کردن دولت به امر قانون گذاری و نظارت، از ظهور اختلاس، دروغ، حیله گری، تقلب، احتکار، فرصت طلبی و خروج سرمایه جلوگیری کرده اند. هم اکنون تولید کنندگان خودرو در صف ایستاده اند تا مکزیک به آنها مجوز تولید در خاک خود را صادر کند. البته عموم این کشورهایی که از سردرگمی تئوریک عبور کرده اند، یک پیش شرط را قبول کرده و به آن عمل کرده اند: «با داخلی ها قدرت را share می کنند و با خارجی ها ثروت را». در سال 2016 گروه HNA چینی با حدود 6.5 میلیارد دلارتوانست 25 درصد از گروه هتل هیلتون را خریده و دو نفر از ده نفر هیات مدیره را چینی کند. از سال 2002 تا کنون، چینی ها با هزینه کردن حدود 120 میلیارد دلار شرکت های آمریکایی را خریده اند. در عین حال، معلوم نیست این پیش شرط با فرهنگ سیاسی خاورمیانه ای ها که کنترل را به جای مدیریت ارزش گذاری می کنند تا چه حد سنخیت داشته باشد. سردرگمی ها از آنجا شروع می شود که تجربۀ بشری چه در گفت و گوها و چه در مدیریت ها تقریباً تعطیل است.
دکتر محمود سریعالقلم
Kabul
Be the first to know and let us send you an email when Amir tabish posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.