Faramarz naderi

Faramarz naderi Cinematogerapher

04/09/2020

که چی بشه؟!
همیشه سعی کردم چالش‌های زندگی و کار رو تا اونجا که ممکنه با آرامش پیش ببرم. یه جاهایی موفق بودم و یه جاهایی هم نه. سال‌ها کنکاش کردم و هزاران ساعت آدم‌ها و موقعیت‌ها رو نگاه کردم و بررسی که چطور میشه با آرامش و اطمینان خاطر پیش رفت. توی این راه آدم‌ها، خیلی چیز‌ها بهم دادن. درد، رنج، غم، شادی، هیجان و هرچیزی که میشه تصور کرد. همه اینا برای من یک نقشه راه بود، از یک چالش به چالش بعدی. من از جایی که هستم خوشحالم، راضی نیستم اما خوشحالم که این فرامرز هست. با همه کم و کاستی و با همه ایراداش، هر چی هست خودشه و رو پای خودش.
یه روزایی خسته شدم و نشستم، گفتم: "که چی بشه؟ "
اما همیشه جوابش برام ساده بود
" زندگی همینه "
همینقدر سخت، همینقدر تلخ، آره همینه وقتی تلخه که نپذیرفتیش، سخته چون نفهمیدیش.
صبحایی بوده که چشم بازکردم و از بیدار شدنم ناراحت بودم اما صبحای زیادی‌ هم بوده که شبش از شوق خوابم نبرده.
"زندگی همینه"
من سعی کردم حال خوبی داشته باشم و به اطرافیانم این حال خوب رو انتقال بدم حتی روزای خیلی بدم.
تو جوابت به " که چی بشه؟! "چیه؟
پینوشت: عکس ها مربوط به برنامه لایو رونمایی از محصولات HONOR هست و زحمت این عکس ها رو کشیده.
#زندگی #چالش

07/08/2020

عمیق نفس بکش انقدر عمیق که ریه‌هات پر‌ بشه از بوی شالیزار
حس عجیبیه، موافقی؟
برای من که عجیب بوده انگار یه شالیزار رو دارن دم میکنن برای مهمون
#شالیزار
#برنج #روزمرگی

27/07/2020

اینبار که به دنیا آمدم
گره ی روسری ات می شوم...
من هی
و به هر بهانه ای
خودم را وا می کنم از سرت
و تُو محکمتر از قبل !
گره ام میزنی پیش خودت...


#غروب #بهانه #گره

19/07/2020

#اصفهان پر از خاطره است برای من. خاطره های جورواجور، در زمان های مختلف. بارها گفتم‌ که از قدم زدن و در واقع #پرسه زدن توی خیابون و کوچه پس کوچه‌ها لذت میبرم. برای من معنی #زیستن یعنی همین، یعنی وقتی میخوای چیزی رو تجربه کنی و بشناسی باید به درونش و اجزاش #سفر کنی.
اینجا، یعنی این عکس؛ طلوع آفتاب رسیده بودیم به اصفهان و مستقیم رفتیم‌ سی و سه پل، یه کم طلوع رو تماشا کردیم و البته کلی غصه ی #زاینده‌_رود که اون زمان خشک بود رو خوردیم. کمی روی پل قدم‌ زدم و عکس گرفتم‌ برا خودم.
همیشه به این فکر میکنم که این محلی که الان من توش ایستاده ام، چقدر عاشقانه ها و چقدر جدایی ها، چقدر گپ و گفت ها و رفت و آمدها دیده. برای تخیل کردن بخشیش سعی میکنم برای خودم‌قصه پردازی کنم.
#عکس #عکاس #سایه #پل

17/07/2020

چرا مرا دوست نداری؟ همان اندازه سوال غیرممکنی است (هرچند کمتر آزاردهنده است) که پرسیدن این که چرا دوستم داری؟ در هردو مورد، در چارچوب عشق، رودرروی اراده ضعیف قرار می‌گیریم، در مقابل این واقعیت که عشق، موهبتی است که به ما هدیه شده، موهبتی که هرگز نه می‌توانیم و نه لیاقتش را داریم که تشخیص‌اش بدهیم. در پرسش‌هایی از این دست، مجبوریم یا به سوی خودبینی کامل تمایل پیدا کینم یا از طرف دیگر، به حقارت مطلق: مگر چه کرده‌ام که مستحق عشق باشم؟ پرسشی که عاشق شریف و فروتن می‌پرسد؛ کار بدی نکردم. مگر چه کرده‌ام که از عشق محروم باشم؟

– کتاب جستارهایی در باب عشق اثر #اسب #سوار #روز

13/07/2020

بعضی وقت ها فقط باید رفت؛ یعنی کوله رو ببندی و بزنی به جاده؛ بی مقصد.
قبل‌تر‌ها از این کارا زیاد میکردم؛ یعنی یهویی پامیشدم و کوله رو برمیداشتم، یه کم وسایل توش میریختم و راه میافتادم. توی ترمینال اولین اتوبوس رو سوار میشدم و میرفتم.
اینجوری تنهاییت رو سوپرایز میکنی؛ بهش میفهمونی که از تنها بودن هم بلدی استفاده کنی.
بعد از رسیدن به هر جایی ام که مسیر میبردت، پای پیاده کف شهر رو میگردی و از تمام مسیرت لذت میبری.
شمام همچین کاری رو تجربه کردین؟
پ.ن: تصویر برای یکی از خاطره انگیز تربن سفرهام هست.
Music: The Way (Zack Hemsey)
#سفر #بکپکری

06/07/2020

دو روزه دارم به این عکس نگاه میکنم و میخوام براتون بنویسم، از سفر بگم و یه خاطره‌ای بگم اما هی مینویسم و هی پاک میکنم.
سفر همراه زندگی من بوده، از کشف جاهای جدید و گپ و گفت با آدما لذت میبرم. بیشتر دوست دارم ببینم و بشنوم و برای همین هم معمولا از پیاده رفتن توی سطح شهری که سفر کردم و کوچه پس کوچه گردی توی اونجا نمیگذرم.
برای من سفر یه مدل تراپی هست، انگار آینه میزارم جلوی خودم و شروع میکنم به زیر و رو کردن.
برای شما چطوری بوده؟
#سفر #گردشگری

16/05/2020

از روزی که با جادوی هنر آشنا شدم تا الان تقریبا یک لحظه هم از هم دور نشدیم.
کودکی من خلاصه میشه توی شیطنت های کودکی و بوی رنگ و صدای ساز.
بزرگ تر که شدم یعنی دوران نوجوانی همرا شد با ساز زدن خودم و تاتر و کمی جلوتر عکاسی منو شیفته خودش کرد. جادوی ماندگاری لحظه در قاب.
البته که همه اینا یه جورایی منو داشت آماده میکرد که به دنیای تخیل و جادوی اصلی برسم. دنیای سینما.
اولین مواجهه من با سینما برمیگرده به کانون پرورش فکری کودک و نوجوان، اون سال ها پخش فیلم های کانون منو برد توی دنیای خیال و جادو و من هر روز سعی کردم که به خیالم نزدیک و نزدیک تر بشم.
از من بپرسی شغلت چیه؛ اگه خیلی صمیمی باشم باهات، بهت میگم خیال فروشی میکنم.
من از اینکه صورت تماشاگرا رو موقع پخش فیلم نگاه کنم لذت میبرم، موقعی که تو صورتشون تاثیری که میخوام رو میبینم لذت میبرم.
من از لحظه لحظه بودنم توی جادوی خیال لذت میبرم.
پ.ن ؛ این روزا سخت میگذره، کم حرف میزنم.
پ،ن ؛ تو از خیالت بگو برام.
زحمت عکس رو
کشیده
#خیال #سینما #قصه

02/04/2020

برای هر کسی از یه جایی شروع میشه و برای من هم از اینجا شروع شد. بم به تاریخ دی ماه ۱۳۸۲.
زمین لرزه با بزرگی ۶/۶ ریشتر به مدت ۱۲ ثانیه یک شهر رو زیرو رو کرد.
ما به همراه هلال احمر به عنوان فیلمساز و عکاس رفتیم تا بتونیم از این حادثه تلخ لحظه نگاری کنیم.
به قول سید علی صالحی
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
از کل ۲۰ روزی که اونجا بودم و اتفاقاش فقط میخوام روز اصلی رو بگم.
یک روز صبح زود، دم دمای طلوع آفتاب از چادر محل کمپ اومدیم‌ بیرون، درحال قدم زدن و عکاسی و پلان گرفتن توی سکوت وهم آلود بودم که یه صدایی توجه ام رو جلبکرد.
حیاط یک مدرسه که دیواراش ریخته و از میانه این ویرانی صدای مردی با سوز به گوش میرسد و صدایی که در ذهن من میچرخید:
در کوچه باد می‌آید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمد
مرد رو به روی من ایستاده بود با عکس پرتره کودکی در دست و بی وقفه، بدون اینکه من و دوربین در دست من رو ببینه حرف میزد
مرد: ببین چه قشنگه...
کمی از من دور شد و به سمت دیگری رفت و من توان حرکت نداشتم، خیره در قاب که انگار خیالی دور بود.
مرد یه چیزی از رو زمین برداشت کمی نزدیک تر اومد، روی زمین نشست و یک پیراهن و شلوار رو رو زمین پهن کرد و رو به من گفت
مرد: این لباساشه...
عکس را روی سینه فشرد و بوسید و بالای پراهن روی زمین گذاشت، انگار که کنار کودک دراز کشیده روی زمین، نشسته باشد
و من همچنان خیره در قاب.
تکان دهنده ترین قاب تا این لحظه در ذهن من.
مجال
بی رحمانه اندك بود و
واقعه
سخت نامنتظر.
من که یادم نیست بعد از اون صحنه چی شد و ما چطور از اونجا اومدیم‌ بیرون، اما ظاهرا این عکس برای بعد اون صحنه است.
اینجا شروعی برای من بود، شروع فهم زندگی.
درسته که این صحنه توی فیلم‌ ما یکی از تکان دهنده ترین صحنه ها بود و با همین فیلم و مجموعه عکس های این حادثه کلی جشنواره و کلی نمایشگاه داشتیم، اما شروع دیگه ای بود.
از اینجا روند زندگی و کار من تغییر کرد و شروعی برای من بود.
پ.ن ۱: نفر سمت چپ که دوربین هندیکم تو دستشه و یه کیف دوربین عکاسی و لنز رو دوشش منم
پ.ن ۲: میدونم تلخ بود اما باید از یه جا شروع میکردم تا بتونم بگم.
#بم #شاملو

29/03/2020

یه دیقه لایک نکن ببین چی میگم
حالا که یه توفیق اجباری شده و زمان بیشتری برای خودم دارم، تصمیم گرفتم یه کم بیشتر براتون بنویسم.
البته به طور تعاملی یعنی شما توی کامنت زیر همین پست بگین چی میخواین بدونین و من براتون بنویسم.
اون دسته از دوستان هم که خیلی از نزدیک میشناسن، اگه دوست دارن داستانی رو تعریف کنم همینجا بگن ( کامنت لطفا )
پ.ن ۱ : لطفا خجالت نکشین جمع بی ریاست
پ.ن ۲: حتی شما دوست عزیز
پ.ن ۳: آقا اینجا خانواده نشسته پاتو جمع کن حالا ما گفتیم خجالت نکش نه در این حد
پ.ن ۴: حالا چی بپوشم

#تعامل #من #فرا #کرونا

Photo:

23/01/2020

به بهانه #برف و سرد شدن هوا داشتیم زیر #کرسی با مامان و بابا حرف میزدیم و یاد گذشته ها میکردیم که این تصویر توی ذهنم اومد و رفتم سراغ عکس های قدیمی.
من توی این خونه #بزرگ شدم، یه خونه ویلایی با بالکن و حیاط بزرگ.
یادم هست انقدر برف می اومد که وقتی برف رو پارو میکردیم، جلوی در خونه یه تپه از برف شکل میگرفت و ما میتونستیم‌ از پشت بوم بپریم روی این تپه برف. یه جورایی میشد سرسره ما برای بازی زمستونی.
شما چه خاطره هایی دارین از برف ؟
#روزبرفی

02/01/2020

گاهی یادآوری ها جذابه، مثل همین عکس که یادم انداخت که چقدر زود میگذره. یادم انداخت که ممکنه یه روزایی رو پشت سر بزاری که بعدا یادآوریشون یه لبخند از جنس همین لبخند توی عکس روی لبت بیاره.
یادت بیاره چه آدم ها و چه موقعیت هایی بودن و الان یا نیستن یا یه جور دیگه ای شدن.
این روز رو خوب به یاد دارم. اون کلاه الان باید هیستون آمریکا باشه، اون شالم احتمالا الان یه جایی توی تهرانه، عکاس این عکس هم الان یکی از فیلمبردارها ی سینماست.
من به واسطه نوع زندگیم، یه جورایی همیشه مسافر بودم.
شما چطور بوده براتون و چطور مرور میشه خاطراتتون ؟

📷
#لبخند #خاطره #مسافر #عکاس #فرا

06/12/2019

همیشه #پاییز پر از #اتفاق بوده برام. پاییز #فصل #رنگ هاست، فصل #دگرگونی به شیوه #هنر .
با #مهر میاد و با #آذر میره، بهت یاد آوری میکنی که #عاشقی چه شکلیه.
کلا یه حال دگرگونیه اما جذاب و #دلبر .
از من که #دل برد،
اما پاییز داره میره، عین رفتن جان از بدن دیدم که جانم میرود.
طعم کسی داشت، مثل خرمالو.
خوبیش این بود که بارون داشت و کسی نفهمید گریه کردیم زیرش.
برای تو چطور بود؟ ممنون میشم وقت بزاری و برام بگی.
پ.ن: ممنونم از عکاس این عکس که این لحظه رو ثبت کرد برام
📷

01/12/2019

حال این درخت کهنسال رو دارم که مهاجرت ها، عاشقانه ها، جدایی ها، شکست ها...دیده. خلاصه که خوش نشسته که بمیره.
این روزا یه کم تلخم، چطوری میشه تلخ نبود. نمیگم‌ ناامیدم اما نمیشه با اینهمه دردی که هست تلخ نشد.
#فرا

09/10/2019

مینویسم موقت
چون میدونم موندگار نیست این اوضاع
مگه داعش موند که بتونه اردوغان فاشیست بمونه

18/08/2019

یاد گرفتم نگاهم رو به بالا باشه تو بگو سر به هوا ، هرچقدر بالاتر رفتم بیشتر فهمیدم چقدر کوچیکم و فهمیدم دنیا ارزش اینهمه به خود پیچیدن رو نداره تو بگو بیخیال
بابت همه چیزایی که بهم یاد دادین ممنون
#فرا #اوپرت #عکاسی #عکاسی📷

04/08/2019

دیلماج من و خدا نباش، خدا به هر سری داناست ...
من با علی حاتمی یا بهتره بگم شاعر سینما ؛ عاشق سینما شدم
شما سینما رو چطوری میبینین ؟

28/07/2019

من از راهی دور
برای خواندنِ خواب های تو آمده ام،
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش... راهی نیست،
در دست افشانیِ حروف
باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،
من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم.
من
مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،
خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه.
من
بارانِ بریده ام به وقتِ دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه.
به من بگو
در این برهوتِ بی خواب و طی،
مگر من چه کرده ام
که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟...!

"سیدعلی صالحی"

22/07/2019

رودخانه به این دلیل به انسان‌ها آرامش می‌بخشد که بی‌هیج شک و تردیدی به سوی جایی که باید برود، در جریان است و مسیر خود را به هیچ سمت دیگری نمی‌برد.


05/07/2019


اون : اِاِ این همون نبود که ...
من : آره
اون : پس چرا ...
من : خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند
اون : آخه میگفت که رفیقمی !! ...
من : هوا رو دیدی چه گرم شده ؟
اون : ...
پ.ن: تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل

05/06/2019

اون : چرا اینجا هتل نساختن ؟
من : هتل بسازن که چی بشه ؟
اون : که مردم بیان و از این همه قشنگی لذت ببرن .
من : اقلیم میدونی چیه ؟
اون : چه ربطی داره !!
من : یاد بگیریم به شرایط هر اقلیم احترام‌بزاریم .

#اقلیم

24/05/2019

تا حالا همچین تجربه ای داشتین ؟
میتونی کوله ات رو برداری و بی مقصد، راه بی افتی و اولین اتوبوسی که دیدی رو سوار‌بشی و بری سفر‌ .
اینجوریه که سفر اکتشافی شروع میشه . اول همه خودت رو کشف میکنی ؛ خود واقعی .
من که زیاد این کار رو میکنم ، قدم زدنای بی مقصد به هدف دیدن و شنیدن ، دیدن و شنیدن خودم و دنیای اطرافم.
#تجربه #سفر

23/05/2019

ما در این #قائله بس رد کردیم
ما به تاریخ #وطن فاجعه بس رد کردیم
ماه #خرداد پر از حادثه بس رد کردیم
ما و این حادثه ها عهد رفاقت داریم ؛
#بیوه‌_های_غمگین_سالار-جنگ
#خرداد

22/05/2019

“You must be very patient,” replied the fox.

“First you will sit down at a little distance from me like that in the grass.

I shall look at you out of the corner of my eye, and you will say nothing.

Words are the source of misunderstanding.

But you will sit closer to me every day.”

روباه گفت : باید خیلی خیلی حوصله کنی .

اولش کمی دورتر از من به این شکل لای علف ها می نشینی .

من زیر چشمی نگاهت می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گویی

چون کلمات سرچشمه سوء تفاهم ها هستند.

عوضش می توانی هرروز یک خرده نزدیک تر بشینی.

#روباه

27/04/2019

هفتمین روز از دومین ماه سال ، ساعت نه صبح اومدی توی این دنیا که بشی خواهر من
من خیلی خوش بختم که تورو دارم
همه این سال ها بهترین رفیق بودی برام و مادر دوم من
لحظه لحظه حواست بهم بود که چطوری بزرگ‌میشم و چیکار میکنم
توی لحظه های مهم یه تکیه گاه بودی برام
مهربون دوست داشتنی من بهترین آجی دنیا
تولدت مبارک
🎉🎉🎉🎉🎊🎊🎊🎊🎂🎂😘😘

17/04/2019

#اکلیل
مهدی کوشکی و نگار عابدی در اکلیل!
مهدی کوشکی پس از چند اجرای موفق که با استقبال خوب مخاطبان روبرو شد، در نمایشی متفاوت به نام «اکلیل» در مقابل نگار عابدی ایفای نقش می‌کند. این نمایش که دومین تجربه‌ی کارگردانی مهتاب شکریان پس از سرحدات لیر است، از ۱۶ اردیبهشت ماه سال‌جاری، هر روز ساعت ۱۸ در تئاتر مستقل تهران روی صحنه می‌رود.
نمایشنامه‌ی اکلیل به تازگی توسط مهدی کوشکی به نگارش درآمده و برای اولین بار اجرا می‌شود.

گفتنی است بلیط‌فروشی این نمایش به زودی در سایت تیوال آغاز خواهد شد.






‎ #نمایش #تئاتر

29/03/2019

برای نبرد با تاریکی شمشیر نمیکشم ، چراغی می افروزم.


music :

26/03/2019

🕉☯️
معلم گفت : دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد. وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق ! و از دیدگاه هر کس متفاوت است

08/03/2019

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ری‌را
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بی‌دلیلِ راه جسته بودیم
بی‌راه و بی‌شمال
بی‌راه و بی‌جنوب
بی‌راه و بی‌رویا.

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دریا و رنگ روسری تو را، ری‌را!
دیگر چیزی به ذهنم نمی‌رسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!..
من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام ری را،
شما، بانو که آشنای همه‌ی آوازهای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب نی‌لبکی شکسته ندیدید؟
می‌گویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ،‌ ناله و
از ستاره، هق‌هقِ گریه شنیده است.

چه حوصله‌ئی ری‌را!
بگو رهایم کنند،‌
بگو راه خانه‌ام را به یاد خواهم آورد
می‌خواهم به جایی دور خیره شوم
می‌خواهم سیگاری بگیرانم
می‌خواهم یک‌لحظه به این لحظه بیندیشم ...!
- آیا میان آن همه اتفاق
من از سرِ اتفاق زنده‌ام هنوز!


01/03/2019

خسته‌ام ری‌را!
می‌آیی همسفرم شوی؟
گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوئیم
توی راه خوابهامان را برای بابونه‌های درّه‌ای دور تعریف می‌کنیم
باران هم که بیاید
هی خیس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خندیم،
بعد هم به راهی می‌رویم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلی پیش نمی‌آید
کاری به کار ما ندارند ری‌را،
نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.


photo:

11/02/2019

اینگونه میگذرد روز و روزگار

20/01/2019

Address

Gohardasht
Karaj

Telephone

+989122683775

Website

Alerts

Be the first to know and let us send you an email when Faramarz naderi posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Business

Send a message to Faramarz naderi:

Videos

Share

Category