این هم میگذرهThis too shall pass

این هم میگذرهThis too shall pass از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. Learn from yesterday. Live for today a

21/11/2023

😥😥😥😥

بی خبر از مرگ 🤗چی زیبا گفت  مولانا 👳‍♂️*خواب بودم نیمه شب در بسترم*سایه ای افتاد ناگه بر سرم*خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود...
20/11/2023

بی خبر از مرگ 🤗چی زیبا گفت مولانا 👳‍♂️

*خواب بودم نیمه شب در بسترم*

سایه ای افتاد ناگه بر سرم

*خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود*

سر بلند کردم که عزرائیل بود

*رنگ از رخسار گلگونم پرید*

آب پیشانی به دامانم چکید

*دست و پایم سست، تن خیس از عرق*

خِس خسی در سینه، جانم بی رمق

*التماسش کردم و گفتم : امان*

گفت : امر است از خدای آسمان

*زندگانی بر سرت پایان گرفت*

از تو باید این دقیقه جان گرفت

*گفتمش : مال و منالم مال تو*

تا رها یابم من از چنگال تو

*گفت : نه هنگامه ی هجران توست*

آنچه داری سهم فرزندان توست

*سالها از عمر خود دادی هدر*

از گناهان کاش می‌کردی حذر

*آن همه فرصت چه کردی تا کنون*

حال فرصت از کفَت آمد برون

*کن وداع با خانمان و زندگی*

رَو به عُقبی با چنین شرمندگی

*گفتم أشهد ، جان من تسلیم شد.*

روح من دست ملَک تقدیم شد

*سخت جانم را برون آورد مَلَک*

ناله‌ام افتاد در گوش فلک

*لاشه ای دیدم زمن در بستر است*

چشمهایش بسته و گوشش کر است

*صبح شد دیدم عیال و خانمان*

آمدند بر بسترم گریه کنان

*دخترم می زد به صورت : کای پدر*

زود بستی از میان بار سفر

*آن طرف تر خواهرم خون می‌گریست*

داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟

*یک نفر آمد لباسم را درید.*

آن دگر گفتا که تابوت آورید

*غسل میّت دادنم خویشان من*

در کفن پیچیده کردند جان من

*سوی قبرستان روان کردند مرا*

اهل منزل صد فغان کردند مرا

*زین پس از آنان سرایم دور بود.*

بعد از این‌ها منزل من گور بود

*بردَنم در قبر نهادند در لحد*

قبر شد منزلگه من تا ابد

*خاک را بسیار بر من ریختند.*

خود دعایی کرده و بگریختند

*آن زمان من بودم و تنگی گور*

ظلمتی گسترده بی یک ذره نور

*ناگهان آمد صدای گفتگو*

دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو

*گفت برخیز ای فلان ابن فلان*

لحظه‌ی پرسش رسیده ست این زمان

*اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟*

دومین پرسش : بگو دین تو چیست؟

*سومین پرسش : که بود پیغمبرت؟*

کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟

*مانده بودم در جواب آن دو من*

مهر خاموشی مرا بُد بر دهن

*رَبّ؟ نمیشناسم نکردم طاعتش*

دین؟ نکردم پیروی یک ساعتش

*بی جوابم چون بدیدند آن زمان*

برسرم کوبید با گرزی گران

*آنچنان گرزی که آتش در گرفت*

شعله هایش گور من را بر گرفت

*وامصیبت این چه حال است ای خدا*

ناگهان آمد به گوشم این ندا

*بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی*

عمر جاویدان به خود پنداشتی

*

داستان آموزنده...روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.پدر جا خورده و دوباره پرس...
17/11/2023

داستان آموزنده...

روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟
پسر گفت من.
پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟
پسر گفت من .
پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو ...
پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟
پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم...🥰🥰
سلامتی همه پدران زحمت کش ❤️❤️❤️❤️❤️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️

17/11/2023



#🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫♥️♥️♥️♥️

مرد جاهلی در مجلســـی گفــتزن مـــثل کفـــش 👞اســــــــــــــــــــــــت:هروقـت کهــنه شد می شــود آن را عوض کـرد ویـک ن...
16/11/2023

مرد جاهلی در مجلســـی گفــت
زن مـــثل کفـــش 👞اســــــــــــــــــــــــت:
هروقـت کهــنه شد می شــود آن را عوض کـرد ویـک نو به پا کرد:
حــکیمـی 👨‍🎓که در میان نشــسته بود گـفــــــــت:
حرف این مرد کاملاًدرســت است، برای مردی که خـود را بمنزله پا🦶بداند زن مثـــل کفــش 👞اســـت

اما
مردی که خـود را بمنزله شاه 🤴بداند زن برایش مثـل ملکه👰اســــــــــــــت
❤️❤️🇦🇫🇦🇫

اگر وقت داری بخوان اگر نداری اول شیر کن بعد که وقت پیدا کردی بخوان  خیلی آموزنده است😭😭نزدیک غروب بود...مردی باتمام هیجان...
15/11/2023

اگر وقت داری بخوان اگر نداری اول شیر کن بعد که وقت پیدا کردی بخوان خیلی آموزنده است😭😭

نزدیک غروب بود...

مردی باتمام هیجانی که داشت وارد منزل شد و خطاب به همسرش گفت:

امشب مهمان عزیزی دارم که سالهاست ندیدمش...

شخص باکلاس و تحصیل کرده و باکمال است...

سعی کن برایش سنگ تمام بذاری،
بهترین دسترخوان خوشمزه ترین غذا ها ...

راستی یادت نرود قبل از داخل شدن به خانه، پدر پیرم را به اتاقی که داخل حویلی است ببری!

مبادا دوستم او را ببیند و خجالت شویم.
همسرش فرمود چشم اطاعت میشه.

مرد راهی بازار شد تا برای شب میوه، شیرینی...خرید کند.

پدر که پشت در اتاق صدای پسر را شنیده بود بی آنکه چیزی بگوید، دل‌شکسته و گریان دور از چشم عروس، از خانه بیرون شد.

دوست نداشت آن شب خانه بماند مبادا وقتی که مهمان پسرش وارد حویلی شود و من باعث شرمندگی پسرم شوم بهتر همی است که بیرون بروم هر وقت مهمان پسرم رفت باز دوباره خانه میایم.

هوا نسبتا تاریک شده بود پس خانه را ترک و راهی نزدیک‌ترین پارک محل سکونت شد.

شب تاریک و سردی بود همچنانکه عصازنان و لرزان قصد عبور از جوی کنار سرک را داشت.
در حالی که ناتوان از عبور بود، ناگهان جوان رعنا و شیک پوشی را مقابل خودش دید.
جوان: سلام پدر جان،
_سلام پسرم

_کجااین وقت شب با این حال؟اجازه بدین کمک تان کنم

پیرمردآهی کشیدو گفت:
ممنون پسرم خدا خیرت بده
میخوام از این جوی گذر واز پیاده رو به پارک شوم

جوان :اگه اجازه بدین من شماراتاپارک همراهی کنم
پیرمرد:نه پسرم به کارت برس دیرت نشه

جوان:نه پدر من امشب از شهری دیگه برای دیدن دوستی آمدم که سالهاست ندیدمش.

پیرمرد: چه جالب پسرمن هم امشب یکی از دوستان سابقش را دعوت داره

جوان:پس چرا ...
چرا شما از خانه بیرون شدین و قصد پارک دارین؟!

ادامه داستان در کمنت😔👇👇👇.

14/11/2023

آجی پاسین پیری درس خوان شده 😂😂😂
👍

❤️❤️❤️🇦🇫🇦🇫

مرد فقیری دو دختر داشت، یکی را به کشاورز به‌ نکاح داد و یکی را به کوره خشت داری. بعد از مدتها خواست که احوالی از جگرگوشه...
14/11/2023

مرد فقیری دو دختر داشت، یکی را به کشاورز به‌ نکاح داد و یکی را به کوره خشت داری.
بعد از مدتها خواست که احوالی از جگرگوشه های خود بگیرد.

اول نزد کشاورز رفت از اوضاع واحوال آنها پرسید دختر کشاورزی گفت: بابا دعا کن امسال باران زیاد شود که ما بتوانیم از زمین حاصلی خوبی بدست بیاوریم ومخارج تو، مادر را هم تامین خواهیم کرد.
ولی بابا جان اگر امسال باران نبارد بد بخت ودر بدر خواهیم بود.

ازهمینجا به دیدند دختر کوره دار رفت.
پدر: دخترم حالت چطور است؟ وضعیت روزگار چی‌گونه است؟
دختر: بابا جان دعا کنید که امسال باران نبارد تا ما خشت ها را سالم آماده سازیم و به فروش برسانیم بعد مخارج تو و ومادر را هم تامین خواهیم کرد.
اما بابا جان اگر باران بارید، همه خشتهای ما گیل میشود آنوقت بد بخت خواهیم شد.

پدر با نا امیدی به خانه برگشت همسرش پرسید حال دختران مان چطور بود؟
پیر مرد آهی کشید وگفت: هی بانو
امسال اگر باران ببارد، بد بختیم. واگر نبارد، باز هم بد بختیم.

نوت
وضعیت امروز ما چنین است:
اگر دالر بالا برود بدبختیم که گرانی میشود وهمه بار، بدوش ملت بیچاره است.
واگر پایین بیاید نیز بدبختیم چون تاجر ما ضرر می‌کند وباید ضرر خود را از خون ملت تغذیه کند. بازهم بار سنگین بدوش ملت بیچاره قرار دارد.

نمیدانیم در چی حالتی دلخوش باشیم؟

06/11/2023

مارا دنبال کنید 🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫

30/10/2023

ما سفر نکردیم کجانده شدیم 😭🇦🇫🇦🇫🇦🇫
مارادنبال کنید

28/10/2023

😄😄😄😄😄😄😄😄🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫

مارادنبال کنید

25/10/2023

یگ آهنگ زیبا ♥️♥️♥️♥️🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫

24/10/2023

🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫🇦🇫♥️♥️♥️♥️♥️♥️❤️

24/10/2023


😂😂😂😂😂😂😂😂😂

20/10/2023

😂😂😂😂😂😂😂

04/08/2023

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

23/07/2023

یک فوتبال عالی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

22/07/2023

پارت 3. 😂😂😂😂😂🤣🤣🤣

21/07/2023

پارت 2

20/07/2023

پارت اول

18/07/2023

😂😂😂😂😂

18/07/2023

قصه‌های عاشقانه

06/07/2023

پشت صحنه فیلم کره ای 😆😆😆😆

Address

Ghazni

Telephone

+93790633189

Website

http://mohammadhazara.facebook.com/

Alerts

Be the first to know and let us send you an email when این هم میگذرهThis too shall pass posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Business

Send a message to این هم میگذرهThis too shall pass:

Videos

Share

Nearby media companies