16/02/2023
#افغانستان امروز
مبادا در میان کوی و برزن لَت شوی مریم
تنت را از تنت بردار تا راحت شوی مریم
تنت را پوش کن بگذار بین چادری، لطفاً
مبادا در دمِ شلاق بیطاقت شوی مریم
مبادا چشم کس افتد به بند دست و پاهایت
به زعم موءمنان شهر بیعزت شوی مریم
مبادا بر لبانت حرف مهرآمیزتر آید
مبادا با کسی یکبار همصحبت شوی مریم
زمستان است، برف تیرهروزی سخت میبارد
زمستان است، باد اندوهِ صدها ساله میآرد
زمستان است سوزن میزند سرما به دستانت
زمستان است سرما دست برده بر سر و جانت
زمستان است هرچه گرگها در شهر باریده
برای لقمۀ چربی تو را در کوچه پالیده
زمستان است اما این زمستان سخت سنگین است
زمستان است اما این زمستان در پیِ کین است
زمستانی که بیرون رفتنت را جرم میداند
گُلِ روئیده در پیراهنت را جرم میداند
زمستانی که یخ بسته به راه مکتبت مریم
زمستانی که قفلِ خشم برده بر لبت مریم
زمستانی که آواز تو را محرم نمیداند
سکوتِ خفته در پهنای چشمت را نمیخواند
مبادا که اسیر پنجۀ غیرت شوی مریم
به پیش دیدگانِ شهر بیحرمت شوی مریم
خودت را جمع کن، بردار از این زندگی شاید
درین صورت ز دست گرگها راحت شوی مریم