Sheesha Media

Sheesha Media Sheesha Media, a non-profit, promoting democratic change and community transformation in Afghanistan

اخیراً وقتی به کتاب «The Afghanistan Papers: A Secret History of the War» نوشته‌ی کریگ ویتلاک، برخوردم، این اثر تحقیقی ر...
09/09/2024

اخیراً وقتی به کتاب «The Afghanistan Papers: A Secret History of the War» نوشته‌ی کریگ ویتلاک، برخوردم، این اثر تحقیقی را نیز از روی‌دادهای بزرگی یافتم که هم برای مردم امریکا و هم برای مردم افغانستان، از اهمیت بی‌نظیری برخوردار است.

اوراق افغانستان به بررسی جنگ ایالات متحده در افغانستان می‌پردازد. این کتاب بر اساس هزاران سند محرمانه که از طریق قانون آزادی اطلاعات (FOIA) به دست آمده‌، نوشته شده‌است. این اسناد شامل مصاحبه‌ها، یادداشت‌ها و گزارش‌های رسمی است که بین مقامات نظامی، دیپلماتیک، و دیگر مسوولان آمریکایی و افغانی به دست آمده‌است.

برای کسانی که ذهن شان به طور معمول با تیوری توطیه پرورش یافته‌باشد، تمام سیاست‌ها و رفتارهای قدرت‌های بزرگ بر اساس شناخت و دقت و محاسبه تلقی می‌شود. این تصور در مورد امریکا صبغه‌ای نزدیک به یقین دارد. گویا همان‌گونه که در عالم هستی، تمام ذرات با اذن و آگاهی خداوند حرکت می‌کنند، در دنیای سیاست نیز همه‌چیز بر اساس شناخت و محاسبه‌ی امریکا اداره می‌شود. اوراق پنتاگون و افغانستان، این تصور و بنای ذهنی را به شدت ویران می‌کند. وقتی امریکا در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱ عملیات نظامی خود علیه طالبان در افغانستان را شروع کرد، رامسفیلد و معاون او وعده‌ی قطعی می‌دادند که همه‌ی سربازان این کشور، به زودی به کشور باز خواهند گشت. حتی این سخن به داگلاس فیث (Douglas Feith)، معاون سیاست‌گذاری وزیر دفاع در آن زمان نسبت داده می‌شود که گفته بود سربازان امریکا قبل از کرسمس به خانه‌های خود بر می‌گردند.

یادداشت کامل در وب‌سایت: https://shorturl.at/gytaA

زیبایی‌های فوتبال، هیجان آن، هوادارانی از یک تیم باشگاهی و یا ملی، دوست داشتن و یا تنفر از برخی ستاره‌های این ورزش نیز ج...
09/08/2024

زیبایی‌های فوتبال، هیجان آن، هوادارانی از یک تیم باشگاهی و یا ملی، دوست داشتن و یا تنفر از برخی ستاره‌های این ورزش نیز جزو همان بدیهیاتی‌ست که معمولا چالشی با آن‌ها نداریم؛ اما من می‌خواهم از کسی بگویم که تصویر واقعی‌اش شما را به فکر فرو خواهد برد.

مردی سخت‌کوش، ناسازگار با اکثر بایدها و نبایدهای زندگی و کسی که انگار نافش را با دندان بریده‌اند.

کسی که در فوتبال و زندگی یک جنگ‌جوی واقعی و روحیه‌ی آشتی‌ناپذیرش محصول خرابه‌های شهر «مونته ویدئو» در اروگوئه است.

او وقتی فقط هفت سال داشت، خانواده‌اش به پایتخت اروگوئه کوچ کردند. آن‌زمان زندگی خیلی دشوار و پیرامون او پر از ناداری و فقر بود. وقتی بدبختی از هر طرف او را محاصره کرده بود، پدر و مادرش از هم‌دیگر جدا شدند.

از آن به بعد او بچه‌ی طلاق و سرگردان خیابان‌ها و سرک‌های شهر مونته ویدئو شد!

آن روزها چیزی که برایش اهمیت نداشت، فوتبال بود و اصلا این ورزش جای مهمی را در زندگی او اشغال نکرده بود؛ چون این بچه‌ی طلاق سرش به چیزهای دیگر مثل فروش مواد مخدر و مسایل دیگر گرم بود.

ورزش تنها سلامتی و افتخار نمی‌آورد که ورزش نجات‌بخش است و تنها به همین بخش ورزش اگر اهمیت بدهیم، ورزش یک ارزش واقعی است.

کسی باور نمی‌کرد که این پسر سرگردان از پدر و مادر طلاق گرفته، در ورزش و به خصوص در فوتبال به جایی برسد و سری از میان سرها بالا کند!

او باید در نهایت عضو کارتل‌های بزرگ مواد مخدر می‌شد، روزهایی که او برای گذران زندگی‌اش در همان سن‌وسال کم، سرک‌های شهر را نیز جارو می‌کرد.

این را شنیده‌اید که به لطف آن بالایی، یک دروازه بسته؛ اما صد دروازه‌ی دیگر باز است و این‌که هر کسی باید از بزرگ‌ترین شانس زندگی خود استفاده کند؛ اگر این کار را نکرد، تا آخر عمر مسیر زندگی‌اش ممکن است تغییر کند.

یادداشت کامل در وب‌سایت: https://shorturl.at/yF60Q

د دې اوونۍ په اکس سپيس د ټولنیزو زدکړو له کارپوهارشاد احمد احرار سره پر "مقاصدي فقه؛ ماهیت او اړټيا" بحث کوو. ورځ: يکشنب...
09/07/2024

د دې اوونۍ په اکس سپيس د ټولنیزو زدکړو له کارپوه
ارشاد احمد احرار سره پر "مقاصدي فقه؛ ماهیت او اړټيا" بحث کوو.
ورځ: يکشنبه، د وږي ۱۸مه، د سپټمبر ۸مه
ساعت: د افغانستان د شپې ۸، د واشنګټن د غرمې ۱۱:۳۰، د شمالي اروپا د مازديګر ۵:۳۰ بجې
د بحث مستقيم لينک:
https://twitter.com/i/spaces/1rmxPoBENwLJN

09/05/2024

جوانه - عزیز‌الله یوسفی، کارآفرین

عزیزالله یوسفی، از کودکی با مشکلات زیاد دست‌وپنجه نرم کرده و در طول دوران زندگی‌اش به خاطر فقر در خانواده، فرصت‌های زیاد را از دست داده‌است؛ اما او از همان دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی با همت بلندی که داشت، بر مشکلات و نا ملایمت‌ها فائق آمده و به پیش رفته است.
او از جمله‌ی اولین کسانی‌ست که تجربه‌ی تجارت آنلاین در افغانستان داشته؛ اما با تغییر نظام، بار دیگر زندگی او دچار تلاطم و مشکل شد؛ اما او دوباره همه چیز را در مهاجرت از نو شروع کرد.
عزیزالله یوسفی، اکنون در پاکستان مالک یک رستورانت است که غذاهای افغانی می‌پزد. یوسفی می‌گوید که ضمن ایجاد کار و کاسبی، از این طریق غذاهای مشهور افغانستان را برای مشتریان پاکستانی‌اش به خوبی معرفی کرده‌است.
روایت زندگی عزیزالله یوسفی، روایت صفر تا صد زندگی در افغانستان است و اینک از شما دعوت می‌کنیم سفر زندگی آقای یوسفی را در کانال یوتیوب شیشه‌میدیا دنبال کنید! 👇
https://youtu.be/TDfSPPHAL6E?si=fX8yxL5SD14ajL3q

«حتی کسی که از مادرش فلج بدنیا می‌آید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسوول و مقصر است.» این جمله‌ی معروف ژان پل سارتر را اول...
09/05/2024

«حتی کسی که از مادرش فلج بدنیا می‌آید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسوول و مقصر است.» این جمله‌ی معروف ژان پل سارتر را اولین‌بار در نوشته‌های دکتر شریعتی خواندم که بر نقش اراده و مسوولیت انسان تاکید می‌کرد. آیه‌های یاس و شکست و بن‌بست، به صورت مداوم و همیشه در زندگی و تجربه‌های انسان تکرار می‌شوند. نهیلیسم، ارزش‌ستیزی، ارزش‌گریزی و منفی‌بافی‌های غالب بر جامعه، مولود همین تجربه‌ی آزاردهنده و خردکننده‌است. در عین حال، تاریخ و سرگذشت انسان، نمونه‌های نادری را به خاطر دارد که گاه‌گاه، مانند یک جرقه، در زندگی انسان ظاهر شده‌است. تصور غالب این است که این نمونه‌های نادر تعمیم‌پذیر نیستند. یکی از دلایلی که این نمونه‌های نادر تعمیم‌پذیر نمی‌شود، گیرماندن آن‌ها در لای هیاهو و شلوغی است که با نمونه‌های مخالف، هرگونه الگوی استثنا و نادر را از چشم‌ها دور می‌کند.

داکتر سمیع حامد، اما نکته‌ی نغزی داشت که می‌گفت: «با یک گل بهار نمی‌شود؛ اما یک گل هم نشانه‌ی بهار است». هر گلی که می‌شکفد، نشانه‌ی این است که بهار آمدنی و گل شگوفه‌کردنی است. ذکیه خدادادی و عباس کریمی گل‌های نادری‌اند که نشانه‌های بهار را زنده‌تر می‌سازند. این نمونه‌های نادر یک حقیقت دیگر را نیز تکرار می‌کنند و آن این‌که هر گاه یک نمونه در زندگی انسان یک‌بار تکرار شود، به معنای آن است که باری دیگر نیز تکرار می‌شود. ذکیه خدادادی و عباس کریمی تازه‌ترین نمونه‌ها از نمونه‌های نادراند که در گذشته نیز ظهور کرده‌اند و در آینده نیز ظهور می‌کنند. ذکیه و عباس این تکرار نادر را تقویت کرده‌اند.

یادداشت کامل در وب‌سایت: https://shorturl.at/sLfgv

09/03/2024

آینده و جوانان در افغانستان (۲)
گفت‌وگو با یاسر عمار، دانش‌آموخته‌ی تاریخ

برنامه‌ی کامل را در یوتیوب شیشه‌میدیا دنبال کنید: 👇
https://youtu.be/vC5zsQrtq98?si=uF7auPr3HLqPW_nf

شب چهارشنبه، هفتم اسد ۱۳۸۸ تلویزیون طلوع در برنامه‌ی «پرس‌وپال»، مصاحبه‌ای با آقای داكتر رمضان بشردوست، كاندیدای ریاست ج...
09/02/2024

شب چهارشنبه، هفتم اسد ۱۳۸۸ تلویزیون طلوع در برنامه‌ی «پرس‌وپال»، مصاحبه‌ای با آقای داكتر رمضان بشردوست، كاندیدای ریاست جمهوری افغانستان داشت.

در این برنامه كه اعلانات آن با قسمت‌های جالب از سخنان آقای بشردوست از چندین شب پخش می‌شد، آقای بشردوست نشان می‌داد كه نه تنها فوق‌العاده خسته و كوفته است بلكه اندكی عصبی و مضطرب و آشفته نیز به نظر می‌رسد. او در این مصاحبه از كوماندوی پنج‌هزار نفری یاد كرد كه تشكیل می‌دهد و در صورتی كه خون یك افغان توسط ایران یا پاكستان بریزد، توسط همین كوماندو رییس جمهوری این كشورها را به قتل می‌رساند. او این حرف را نیز طرح كرد كه در صورت كشته شدن یك افغان با دسیسه‌ی پاكستان، رییس آی‌اس‌آی را نیز ترور می‌كند. او گفت كه طرح كوماندوی ویژه‌ی او توسط اسرائیلی‌ها استفاده شده است و وقتی خبرنگار پرسید كه مفكوره‌ی این طرح را از صهیونیست‌های اسرائیلی و از یهودی‌ها گرفته است، اندكی عقب‌نشینی كرد و گفت كه این طرح در امریكای لاتین نیز عملی شده و امریكا نیز رییس جمهوری پاناما را با همین گونه كوماندو دستگیر كرد و به زندان امریكا انتقال داد.

آقای بشردوست گفت كه قوای ناتو و آیساف و خارجی‌ها را یك لحظه‌هم در افغانستان تحمل نخواهد كرد، مگر این‌كه آن‌ها دست‌به‌دست او داده و پنج‌دِه، اصفهان و پشاور را بگیرند. او ادعا كرد كه با طالب مشكل ندارد؛ چون دستش به خون طالب و خلقی و پرچمی آلوده نیست و به خون مجاهد نیز آلوده نیست. وی در مورد نظام سیاسی آینده نیز گفت: هر نظامی باشد چه پارلمانی و چه ریاستی، وقتی خوب و كارا می‌شود كه بشردوست در رأس آن باشد. غیر از بشردوست هر كسی دیگر كه باشد، این نظام به درد نمی‌خورد و كار نمی‌تواند.

آقای بشردوست در این مصاحبه، از بُرد نوددرصدی خود در انتخابات ابراز اطمینان كرد و گفت كه از مجموع هفده میلیون رأی كه ثبت شده، او پانزده- شانزده میلیون رأی را می‌گیرد. او هم‌چنین از شفاف بودن پروسه‌ی انتخابات ابراز اطمینان كرد و دلیل آن را هم خستگی اوباما از یتیم‌های سیاسی جورج‌بوش خطاب كرد و گفت: اوباما دیگر نمی‌خواهد این یتیم‌های سیاسی روی قدرت باشند.

آقای بشردوست در این مصاحبه چندین‌بار یاد كرد كه مخالفان او، وی را دیوانه خطاب می‌كنند. دلیل این حرف را او هراسی دانست كه آن‌ها از بشردوست پیدا كرده‌اند.

بیشتر بخوانید: https://shorturl.at/Rx126

08/31/2024

آینده و جوانان در افغانستان - گفت‌وگو با زاهد مصطفا روزنامه‌نگار و شاعر
نسخه‌ی کامل این گفت‌وگو را در یوتیوب شیشه‌میدیا دنبال کنید: 👇
https://youtu.be/GL9wMj4fNE4?si=ipet6g0xriSQmykH

صدای زن؛ فراتر از سکوت‏در اکس اسپیس این هفته‌ی نسل پنجم، با حضور انجنیر نیلوفر نعیمی، استاد دانشگاه و فعال حقوق زن به مو...
08/31/2024

صدای زن؛ فراتر از سکوت
‏در اکس اسپیس این هفته‌ی نسل پنجم، با حضور انجنیر نیلوفر نعیمی، استاد دانشگاه و فعال حقوق زن به موضوع «صدای زن؛ فراتر از سکوت» خواهیم پرداخت.

‏زمان: یک‌شنبه ۲۸، ۱۱ سنبله/ ۱ سپتامبر
‏ساعت ۸ شب (افغانستان)، ۱۱:۳۰ پیش از چاشت (واشنگتن)، ۵:۰۰ عصر (اروپای شمالی) و ۱:۳۰ نیمه‌شب
(استرالیا)
لینک ورود مستقیم به برنامه:
https://twitter.com/i/spaces/1yNGagMwOejxj

قصه‌ی تبار طالبان و برخورد و تفكر آن‌ها با انسان و حقوق انسان و ارزش‌های مدنی امروز چیزی نزدیک به دو قرن پیش از هندوستان...
08/30/2024

قصه‌ی تبار طالبان و برخورد و تفكر آن‌ها با انسان و حقوق انسان و ارزش‌های مدنی امروز چیزی نزدیک به دو قرن پیش از هندوستان شروع شد. ورق زدن معکوس صفحات تاریخ، ما را گام به گام به گذشته‌ای بر می‌گرداند که شناخت طالبان در وضعیت كنونی كشور را راحت‌تر می‌سازد و راه‌هایی را نیز نشان می‌دهد كه در برخورد با طالبان گشایش خوبی محسوب می‌شوند. می‌دانیم كه طالبان با طرز تفكر و الگوهای رفتاری خود استثنایی در یک بخش خاص از كشور ما نیستند. نمونه‌های زیادی از حاکمیت تفکر و الگوهای رفتاری طالبان را در نقطه نقطه‌ی كشور می‌توان ملاحظه کرد که صرفاً در زمینه‌های تبارز خود تفاوت‌هایی دارند؛ اما خاست‌گاه همه‌ی آن‌ها مشترک است: مدرسه‌ی دیوبند در هندوستان؛

مدرسه‌ی دیوبندی اولین مدرسه از نوعی بود که طالبان در آن پرورش یافته‌اند. این مدرسه در سال ۱۸۶۷ میلادی در شهرک کوچکی به نام دیوبند در ایالت اوترپرادیش هندوستان تأسیس شد. موسس اولیه‌ی آن شخصی به نام شیخ قاسم نانوتوی بود و شخصی دیگر به نام شیخ رشید احمد گنگوهی به عنوان مربی و استاد معنوی او به حمایتش پرداخت.

مدرسه‌ی دیوبندی، واکنش منظم و سازمان‌یافته‌ی مسلمانان در برابر انگلیس‌ها و گسترش نفوذ آنان در شبه قاره‌ی‌ هندوستان بود. انگلیس‌ها از طریق کمپنی هند شرقی هندوستان را به سرعت تحت اشغال خود در می‌آورد. مسلمانانی که چندین قرن فرمان‌روایی مطلق هندوستان را در دست داشتند، با ورود انگلیس‌ها که به طوری منظم از اوایل قرن هفدهم شروع شد، دوران زوال و فروپاشی اقتدار خود را تجربه می‌کردند.

پیش‌قراول ورود و نفوذ انگلیس‌ها در ابتدا کسانی بودند که با لباس بازرگان و تاجر و جهان‌گرد و امثال آن به گوشه‌وکنار هند سفر و گشت و گذار می‌کردند و چشم‌دیدها و دریافت‌های خود را در قالب اطلاعات دسته‌بندی شده جمع می‌کردند که همه‌ی آن‌ها در جریان زمان برای تدوین ستراتژی‌های کمپانی هند شرقی، شرکت متحده‌ی هند شرقی و در نهایت به دولت هند برتانوی استفاده شد.

مسلمانان اولین گروه از ساکنان هند بودند که با ورود انگلیس‌ها و عمدتاً با نفوذ فرهنگی و دینی آنان به مخالفت برخاستند و مقاومت پرشوری را به راه انداختند. تا آن‌زمان مسلمانان در هند از تاریخ حکومت‌داری و حکم‌روایی طولانی برخوردار بودند. فرهنگ و سیاست و اقتصاد و اداره و همه‌چیز در این شبه قاره‌ی پهناور در دست مسلمانان بود. هندی‌های بومی به علت سرکوب مستمر و طولانی از جانب مسلمانان، روحیه‌باخته و فاقد انسجام و توان مقاومت در برابر بیگانگان بودند.

یادداشت کامل در وب‌سایت: https://ln.run/cv6Ro

مقاله‌ی گاردین در مورد ذکیه خدادادی با این  پاراگراف شروع می‌شود:«ذکیه خدادادی، مبارز تکواندوی افغان، سه سال پیش، برای ا...
08/29/2024

مقاله‌ی گاردین در مورد ذکیه خدادادی با این پاراگراف شروع می‌شود:

«ذکیه خدادادی، مبارز تکواندوی افغان، سه سال پیش، برای اینکه به عنوان یک پارالمپین ظاهر شود، باید محنتی را بر دوش می‌کشید که درک آن برای بسیاری از ما دشوار است. او زمانی که در خانه‌اش زندانی بود، هدف طالبان در حال بازگشت نیز قرار داشت. پس از آنکه درخواست ناامیدانه‌اش در یک ویدیو در فضای مجازی منتشر شد، توانست که در یکی از آخرین پروازها به صورت قاچاقی از کابل به خارج از کشور منتقل شود. در ظرف چند روز بعدی، او در توکیو در میدان مسابقه حضور یافت.»

مقاله در پاراگراف بعدی می‌نویسد:

«خدادادی، با فروتنی درباره‌ی سختی‌هایی که تحمل کرده است، سخن می‌گوید: «فکر می‌کنم حالا همه قصه‌ی من و چالش‌هایی را که با آن‌ها روبرو بودم، می‌دانند.» او می‌افزاید: «حتی می‌دانستم که شاید بعد از انتشار ویدیو هیچ‌کس برای حمایت از من نیاید و این اقدام برای من خطر جانی داشت. اما من این خطر را پذیرفتم: من می‌خواستم اولین دختر در بازی‌های پارالمپیک باشم.»

***

ذکیه از دست راست محروم است. همین معلولیت که برای کسانی دیگر از نوع ذکیه شگون تیره‌بختی و شکست می‌شود، برای او راه زندگی و ورزش و قهرمانی را در سطح رقابت جهانی باز کرده است. وقتی مقاله‌ها و گزارش‌های مختلف در مورد بازی‌های پارالمپیک را مرور می‌کردم، به جست‌وجوی یک نماد دیگر نیز بودم: آیا کسی در میان برندگان مسابقات پارالمپیک هست که پیروزی خود را با گریه استقبال کند؟

به یاد روح‌الله نیک‌پا افتادم که او نیز وقتی صدای پیروزی خود را شنید، با تلخی گریست. ذکیه، نیز گریست. من تصویر او را که از درد پیروزی بر خود می‌پیچد، در بخش کامنت‌های می‌گذارم.

گفتم: «درد پیروزی»! آیا پیروزی هم دارد؟ آیا از درد پیروزی هم می‌شود گریست؟ روح الله نیک پا و ذکیه خدادادی با گریه‌ی خود این درد را نیز با اسم ویژه‌ی آن وارد قاموس بشری ساختند: درد پیروزی.

ذکیه به نام کشور خود و زیر بیرق کشور خود به پارالمپیک نرفت. او در هر لحظه‌ی رزمیدن خود برای پیروزی، قانون امر بالمعروف و نهی عن المنکر طالبان را نیز در ذهن خود مرور می‌کرد. طالبان در قانونی که آنالینا بایربُک، وزیر خارجه‌ی آلمان، آن را صد صفحه نفرت از زنان خوانده است، می‌گویند «صدا و صورت و حضور و تمام وجود زن عورت است و باید مثل عورت پنهان و مستور بماند». این قانون، هر مبنا و توجیهی که در وضع و تطبیق خود داشته باشد، پیروزی ذکیه خدادادی را معنایی دیگر می‌بخشد: هیچ قدرتی نمی‌تواند از زن و زندگی و آزادی با تحقیر و سرکوب بگذرد. ذکیه وقتی پیروزی خود را رقم می‌زد، این حقیقت بزرگ را نیز با صدای جهر فریاد می‌زد: زن، زندگی، آزادی.

ذکیه را با همین درد به یاد می‌آریم. خاطره‌ی جمعی ما درد پیروزی او را برای همیشه در کنار مدال روی گردن او حفظ می‌کند. روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها بر همین منوال خواهند گذشت، اما ذکیه نیز با همین درد و همین اشک و همین تلخی برخودپیچیدن در یادها گردش می‌کند.

ذکیه جان، خواهر گرامی ما، دختر دردهای سرزمین ما،
این درد و این اشک و برخودپیچیدن‌های ناشی از دردت مبارک باد!

The taekwondo fighter, now living in France, goes for gold in Paris three years after competing for Afghanistan

08/28/2024

جوانه – اسدالله حیدری، مخترع و مبتکر
اسدالله حیدری نوجوان خلاق، مبتکر و با استعداد از ولسوالی جاغوری ولایت غزنی است که با کارهای خارق‌العاده‌اش به دنیای فیزیک وارد شده و وسایل برقی با قدرت انجام کارهای مختلف می‌سازد.
او یک نو جوان مخترع است که در حال حاضر دانش‌آموز صنف دهم در مکتب است. اسدالله هرچند رویای ساخت وسایل کاربردی را دارد؛ اما پایین بودن وضعیت اقتصادی او در خانواده و نبود حامیان مالی باعث شده است که تا هنوز به رویاهایی که امکان تحقق آن در حال حاضر هم وجود دارد، نرسد.
او می‌گوید که راهش را ادامه می‌دهد و برای ساختن یک دنیای پیشرفته که با علم و تکنولوژی مجهز باشد، تلاش می‌کند.
در این برنامه‌ی جوانه از شیشه میدیا شما را با تلاش‌ها، امیدها و خلاقیت‌های
یک جوان مخترع بیشتر آشنا می‌سازیم.

این برنامه را در کانال یوتیوب شیشه‌میدیا دنبال کنید:👇

https://youtu.be/320lMq551ho?si=iFaqZZtFR5HYtcH6

جنگ‌های کابل، همه‌چیز را صورتی تازه بخشید. صدای داوود به زودی فضای کابل را تسخیر کرد. یادم هست که در ابتدای ورود مجاهدان...
08/26/2024

جنگ‌های کابل، همه‌چیز را صورتی تازه بخشید. صدای داوود به زودی فضای کابل را تسخیر کرد. یادم هست که در ابتدای ورود مجاهدان، صدای آهنگران خیلی بیشتر از صدای داوود طنین داشت. آهنگران، هنرمند دوران جنگ ایران و عراق بود. او آهنگ و نوحه و شعر و همه‌چیز را برای فتح قدس و کربلا بسیج کرده بود. کابل نیز هواداران زیادی را برای آهنگران پرورش داده بود. مهاجران برگشته از ایران نیز هر کدام هدیه‌ای از آهنگران داشتند که همراه با عکس‌هایی از امام خمینی و خامنه‌ای و آرم جمهوری اسلامی پخش می‌کردند و در و دیوار و فضای کابل را با آن انباشته بودند.

داوود نیز در همین زمان وارد کابل شد. نمی‌دانم به یک‌بارگی چه تحولی در او و در شهر کویته پدید آمده بود که تصویر تازه‌ای را از زندگی و تاریخ برای کابل‌نشینان سوغات می‌داد. ملاعیسی غرجستانی نیز یکی از کسانی بود که با پیامی متفاوت‌تر از آن‌چه بر فضای کابل غلبه داشت، به این شهر آمده بود، اما او را به زودی حذف کردند و حتی نشانی هم از او بر جا نگذاشتند. داوود، اما از در و روزنه‌ای دیگر وارد کابل شده بود. آهنگران، تنها مدت اندکی در برابر داوود سخت‌جانی نشان داد، اما بلافاصله میدان را رها کرد و گام به گام عقب نشست. همراه با او عکس‌های امام خمینی و خامنه‌ای و آرم جمهوری اسلامی نیز کم‌رنگ شد و به جای آن‌ها عکس‌های بابه و آرم‌ حزب وحدت و نقشه‌ی افغانستان با طرح فدرالی شدن که از جانب بابه مطرح شده بود، پررنگ‌تر می‌شد.

داوود با انرژی عجیبی وارد شده بود. وی با یاران دیگر خود، نسیم جاوید و قیس و یوسفی و لیاقت، همان گروهی بودند که بعدها میچید را تشکیل دادند و هر روز تولیدی تازه و تازه‌تری از استعداد و دید هنری خویش را به کابل می‌فرستادند. «بسه‌ دیگه اسیری» از موثرترین آهنگ‌هایی بود که به قلب‌های زیادی چنگ انداخت. شاید هیچ آهنگی در آن‌زمان برای رزمندگان به اندازه‌ی این آهنگ ساده حرکت و ایمان و امید خلق نمی‌کرد. در واقع، داوود همراه با هر رزمنده‌ای شد که تفنگ روی دوش می‌انداخت و به سنگر می‌رفت. داوود گلوله‌ای روی دست رزمندگان نمی‌گذاشت، اما گویی گلوله‌ی رزمندگان را مسیر و معنا می‌بخشید. داوود از سنگر حرف می‌زد، اما ساختن سنگر و حفاظ و پناه آن را خود بچه‌ها پیدا می‌کردند.

یادداشت کامل را در وب‌سایت بخوانید: https://shorturl.at/p8CVw

فاطمه، دوست عزیزم، در آن روز در مرکز آموزشی کاج بود. فاطمه برای من تنها یک دوست نبود؛ او خواهری بود که هر لحظه از زندگی‌...
08/25/2024

فاطمه، دوست عزیزم، در آن روز در مرکز آموزشی کاج بود. فاطمه برای من تنها یک دوست نبود؛ او خواهری بود که هر لحظه از زندگی‌ام را با او قسمت کرده بودم. همیشه با شور و شوق به کلاس‌ها می‌رفت، عاشق یادگیری بود و از آینده‌ی بهتر برای خودش و خانواده‌اش سخن می‌گفت. او از همان دوران کودکی، دختری پر از امید و انگیزه بود. هر روز صبح با لبخندی روشن و قلبی پر از آرزو به سوی مدرسه می‌شتافت. او همیشه از رویاهایی بزرگ‌تر از خودش صحبت می‌کرد، از دنیایی که در آن می‌توانست به تمام خواسته‌هایش برسد.

اما آن روز، مانند هر روز دیگر، من در خانه و به کارهای روزمره‌ام مشغول بودم. ناگهان صدای مهیبی از دور به گوش رسید. در ابتدا، فکر کردم شاید تنها صدای یک تصادف یا انفجار کوچک بوده باشد؛ اما وقتی خبر انفجار در مرکز آموزشی کاج به من رسید، تمام بدنم به لرزه افتاد. دنیا برایم ایستاد. احساس کردم که چیزی درونم فرو ریخت. قلبم از تپش ایستاد و نفسم بند آمد. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند آن لحظه‌ی وحشت‌ناک را توصیف کند.

بدون لحظه‌ای تردید، با تمام توانم به سوی مرکز آموزشی کاج دویدم. سرک‌ها به نظرم طولانی‌تر از همیشه بود و هر قدمی که برمی‌داشتم، قلبم تندتر می‌تپید و دلم بیشتر می‌لرزید. با هر قدمی که به مرکز نزدیک‌تر می‌شدم، ترس و اضطراب بیشتری وجودم فرا می‌گرفت. دود و خاک از دور نمایان بود و صدای آژیر آمبولانس و فریادهای مردم از هر طرف به گوش می‌رسید.

وقتی به محل رسیدم، صحنه‌ای که دیدم، هرگز از یادم نمی‌روم. همه‌جا پر از ویرانی و آشفتگی بود. شیشه‌ها شکسته، دیوارها فرو ریخته و خون بر روی زمین جاری بود. دود و خاک به آسمان می‌رفت و مردم با چهره‌هایی وحشت‌زده به دنبال عزیزان خود می‌گشتند. صدای فریادها و گریه‌ها فضای اطراف را پر کرده بود.

با چشمانی پراشک، به دنبال فاطمه گشتم. هر چه بیشتر می‌گذشت، ترسم بیشتر می‌شد. نمی‌خواستم باور کنم که ممکن است او را از دست داده باشم. در ذهنم هزاران خاطره از او مرور می‌شد؛ از روزهایی که با هم می‌خندیدیم، از شب‌های طولانی که با هم درس می‌خواندیم، و از آرزوهایی که برای آینده با هم ساخته بودیم. اما ناگهان، در میان آن همه ویرانی و آوار، چشمم به جسدی افتاد که با تمام وجودم نمی‌خواستم باور کنم که او فاطمه است….

مطلب کامل را در وب‌سایت بخوانید: https://shorturl.at/zuURY

«میان اخگر و قیوم رهبر شباهت و سنخیت عجیبی وجود داشت. از مقایسه‌ی این دو شخص، چیزهای زیادی می‌توانستم بیاموزم. اخگر هیچ‏...
08/24/2024

«میان اخگر و قیوم رهبر شباهت و سنخیت عجیبی وجود داشت. از مقایسه‌ی این دو شخص، چیزهای زیادی می‌توانستم بیاموزم. اخگر هیچ‏گاهی در صحبت‌‏های خود فکر و ایدئولوژی خودش را برایم تبلیغ نکرده بود. دلیلش را دقیق‌ نمی‌‏دانم. حتا یک‌بار هم از زبان او نشنیدم که برای من از شریعتی نقل قول کند یا بگوید که برای درک فلان نکته می‌‏توانم فلان کتاب شریعتی را بخوانم. با این وجود، همیشه این سوال را با خود داشتم که اخگر چگونه با آن افکار بلند و انقلابی خود هم‌چنان یک شخص مذهبی باقی مانده است. این سوال مرا به تأمل وا‌‌ می‌داشت، چون فکر می‌کردم که تنها مارکسیست‌ها هستند که می‌توانند متفکر و انقلابی باشند. اما قیوم رهبر، به عنوان رهبر یک جریان چپ مارکسیستی، کسی بود که به گونه‏‌ی غیر‌مستقیم، در گرایش چپ‌‏گونه‏‌ی سیاسی و فکری من درنگ زیادی پدید آورد و موجب شد تا زاو‌یه‌ی نگاهم در مورد انقلاب و تفکر و اندیشه‌های عمیق و راه‌گشا را گسترش بدهم.

من پیش از آشنایی مستقیم با قیوم رهبر، کتاب‌‏ها و جزو‌ه‌هایی درباره‌ی جنبش‏‌های چپ خوانده بودم؛ اما قیوم رهبر حتا یک‌بار هم به من توصیه نکرد که کدام کتاب خاص مارکسیستی را بخوانم یا از کدام منابع برای تحقیق و معلومات خود درباره‌ی مارکسیسم و مائویسم استفاده کنم. صحبت‏‌های او نیز بیش‌تر جنبه‏‌ی توصیه و روشن‌گری عام داشت. مرور نوشته‏‌ها و دیدگاه‏‌های او مرا از پارادوکس زندگی‌‏اش در میان فکری که خودش داشت و عملی که به دلیل همراهان برادرش انجام می‌‏داد، شگفت‌‏زده می‌‏ساخت. فکر می‌‏کردم، قیوم رهبر، برخلاف عده‏‌ی زیادی از همراهان سازمانی خود، برای تبلیغ مارکسیسم و اندیشه‏‌های مارکسیستی و مائویستی اشتیاق زیادی نشان نمی‌‏داد. این وجه اشتراک جالبی بود که من میان او و اخگر یافته بودم. حد‌اقل هیچ‌کدام از این دو، در تلقین فکر خاص خود برای من گرفتار هیجان نمی‌شدند و برای این کار تلاشی هم نمی‌‏کردند.

نکته‌ی جالب‌تر این بود که هم اخگر و هم قیوم رهبر، مرا به خواندن کتاب‌هایی تشویق می‌کردند که در ظاهر‌ در نقطه‌ی مخالف اعتقاد‌ها و باورهای سیاسی ایدئولوژیک خود‌شان قرار داشت. ‌‌اخگر همیشه فهرست درازی از آثار و کتاب‌های چپ را داشت که برای من توصیه می‌کرد آن‌ها را بخوانم و قیوم رهبر، اشاره‌های زیادی به کتاب‌ها و آثار دینی و غیر مارکسیستی داشت که باید مرور می‌کردم. از جانبی‌ دیگر، اخگر و قیوم رهبر، در توصیه‌های مشخص خود برای موفقیت در یک مبارزه‌ی دشوار سیاسی و تشکیلاتی، نکته‌های فراوانی داشتند که برایم می‌گفتند...»

یادداشت کامل در وب‌‌سایت: https://rb.gy/xgpfgk

‏دومین برنامه‌ی «آینده و جوانان در افغانستان»‏در اکس اسپیس این هفته‌ی نسل پنجم، به «آینده و جوانان در افغانستان» با توجه...
08/24/2024

‏دومین برنامه‌ی «آینده و جوانان در افغانستان»

‏در اکس اسپیس این هفته‌ی نسل پنجم، به «آینده و جوانان در افغانستان» با توجه به نقش جوانان در ایجاد تحول و چشم‌انداز جوانان برای آینده‌ی افغانستان خواهیم پرداخت و از مهمان برنامه می‌پرسیم:
که جوانان افغانستان، با مشکلات کنونی کشور چه برخوردی خواهند کرد و راه حل‌شان چیست؟
مهم‌ترین مسأله ‌و دغدغه‌ی ذهنی جوانان بین ۱۸ تا ۳۵ سال افغانستان به لحاظ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی چیست؟
آیا با نظام حاکم کنونی، کنار می‌آیند و مثل آنان فکر می‌کنند، یا می‌خواهند چشم‌انداز دیگری برای خود داشته باشند؟
‏مهمان برنامه: یاسر عمار، پژوهشگر تاریخ و مطالعات منطقه‌ای

‏زمان: یک‌شنبه، ۴ سنبله / ۲۵ آگست
‏ساعت ۸ شب (افغانستان)، ۱۱:۳۰ پیش از چاشت (واشنگتن)، ۵:۰۰ عصر (اروپای شمالی) و ۱:۳۰ نیمه‌شب (استرالیا)
لینک ورود مستقیم به برنامه:👇
https://twitter.com/i/spaces/1dRJZdvoWeNKB

کتاب «اوصاف پارسایان» شرح خطبه‌ای از نهج‌البلاغه است که به خطبه‌ی همام یا خطبه‌ی متقین معروف است. این خطبه با روایتی همر...
08/22/2024

کتاب «اوصاف پارسایان» شرح خطبه‌ای از نهج‌البلاغه است که به خطبه‌ی همام یا خطبه‌ی متقین معروف است. این خطبه با روایتی همراه است که زمینه‌ی ذهنی برای درک و پذیرش آن را به مراتب معنادارتر می‌سازد. در این روایت گفته می‌شود که همام از اصحاب دل‌باخته و عابد و پاک‌نفس امام علی بود. روزی در یک جمع از امام علی خواست که: «ای امیر مومنان، پارسایان را برای من چنان توصیف فرما که گویی آنان را به چشم می‌بینم.». امام علی در پاسخ او درنگ کرد و از او خواست که «ای همام، پروای از خدا داشته باش و نیکوکاری کن که همانا خداوند با کسانی است که تقوا بورزند و اهل نیکوکاری باشند.» همام به این سخن قانع نشد و امام را سوگند داد. امام علی لب به سخن گشود و حمد و ثنای خدا را گفت و شروع کرد به شمردن اوصاف پارسایان تا به جایی رسید که اوج قصه وداستان است: «روایت‌کننده‌ی خطبه گفت که وقتی سخن امام بدین‌جا رسید، همام فریادی کشید که جانش در آن بود. امام گفت به خدا سوگند که بر او از همین می‌ترسیدم و سپس گفت: موعظه‌های بلیغ با اهلش چنین می‌کند.»

خطبه طولانی است. شرح آن در درس‌گفتار دکتر سروش دو جلد کتاب شده است که اسم آن «اوصاف پارسایان» است. من هنوز شرح و تفسیر زیبای داکتر سروش را شروع نکرده بودم. این روایت و تمام خطبه‌ با ترجمه‌ی فارسی آن تا صفحه‌ی سی‌ام کتاب را در بر می‌گیرد. در صفحه‌ی سی‌ام به همین نقطه‌ی اوج در قصه می‌رسد که همام جان می‌دهد و امام علی می‌گوید که «موعظه‌های بلیغ با اهلش چنین می‌کند.»

من وقتی به اینجا رسیدم، در ذهنم یک درنگ آزاردهنده جرقه زد که بعدها به گره‌گشایی خوبی در دریافت‌های فکری‌ام کمک کرد. قبلاً خوانده بودم که سید رضی برای اولین‌بار نهج‌البلاغه را حدود چهارصد سال بعد از امام علی تدوین کرد. با خواندن خطبه‌ی همام و روایتی که در پس پرده‌ی آن وجود داشت، به چهارده قرن قبل برگشتم. عربستان آن‌زمان و مخاطبان عرب امام علی در کوفه یا مدینه را به یاد آوردم. فکر کردم که مخاطبان امام علی، در زمانی که این خطبه را برای همام ایراد کرد، در یک دسته‌بندی کلان دو گروه بودند:

یادداشت کامل در وب‌سایت: https://rb.gy/k3bci9

08/21/2024

جوانه - له متشبث ډاکتر حکمت الله امرخېل سره

ډاکټر حکمت الله امرخېل په ۱۳۷۱ کال کې د میدان وردګو ولایت په مرکز میدان ښار کې د چارکه په سیمه کې سترګې نړۍ ته پرانیستې. هغه یو ځیرک ماشوم و او له هغه وخت یې زده کړو ته ډېره لېوالتیا درلوده، د ښوونځي زده کړو یې د وخت د ستونزو له امله خپلې لوړې ژوې درلودې، تر دویم ټولګي یې د سلمان فارس په عالي لیسه کې زده کړې، وکړې. له هغه وروسته یې کورنۍ له میدان وردګو پلازمینې ته را وکوچیده او د ښوونځي پاتې زده کړو ته یې تر شپږم ټولګي پورې په ناهید شهید ښوونځي کې دوام ورکړ له دې وروسته یې احمد شاه بابا عالي لیسه کې تر یوولسم ټولګي زده کړې وکړې او پاتې زده کړو له پلازمینې لرې د پروان ولایت خشکي لیسې ته بوتلو او هغه له ځایه یې د ښوونځي د فراغت سند ترلاسه کړ.
وروسته یې د کانکور آزموینه ورکړه او په لوړو نومرو د نظامي طب پوهنځي ته بریالی شو چې دوه کاله یې د هېواد دننه او پاتې دوه نور کاله یې په متحده عربي امارتو کې په نوموړې برخه کې زده کړې وکړې.
د نظامي طب د زده کړو له پای وروسته بېرته هېواد ته را ستون شو او دلته یې بیا په ادراک پوهنتون کې د قضا او څارنوالۍ په برخه کې د لیسناس په کچه زده کړې وکړې.
امرخېل له پیام نور پوهنتون څخه د ڼړۍوالو حقوقو په برخه کې ماسټري هم لري.
له دې ټولو وروسته امرخېل ورو – ورو ځینې تعلیمي نهادونه جوړ کړل چې د زده کړو په برخه کې یې تراوسه هلې ځلې روانې دي. ډاکټر امرخېل نن د یوه پوهنتون د ریاست تر څنګ څو انستیتوتونه او ورزشي کمپونه لري، چې له دې لارې هېوادوالو ته بېلابېل خدمتونه وړاندې کوي او ددې سربېره هر کال په کافي اندازه هغه محصیلین جذبوي چې د لوړو زده کړو مالي توان نه لري، هغه د تعلیم په برخه کې معنویت ته لومړیتوب ورکړی.
ډاکټر امرخېل د هر افغان ځوان په څېر د ژوند په سفر کې له لوړو او ژورو را تیر شوی د ډاکټر امرخېل کیسه انګیزه بخښونکې ده او په اوریدو ارزي.

بشپړ پروګرام د شيشه ميډيا پر يوټيوب: https://youtu.be/j0eBI23Q5pM?si=zKvdc9Cesc5rAi8h

حوالی ساعت 9 صبح بود که خواهرم و دختر همسایه با عجله وارد صحن حویلی شدند. رنگ پریده، ترسیده و نا امید به نظر می‌رسیدند. ...
08/21/2024

حوالی ساعت 9 صبح بود که خواهرم و دختر همسایه با عجله وارد صحن حویلی شدند. رنگ پریده، ترسیده و نا امید به نظر می‌رسیدند. زن همسایه با عجله پرسید که چه شده و آن‌ها با سراسیمه‌گی گفتند: “ما سر جلسه‌ی امتحان بودیم که استادان پارچه‌ها را جمع کردند و گفتند که به خانه های تان بروید. کابل به دست طالبان سقوط کرده است.” در آن لحظه فکر می‌کردم که زندگی ما چگونه خواهد شد، چه آینده‌ای در انتظار ماست و سرنوشت پای ما را به کجا خواهد کشاند، زن همسایه گفت: “اولتر از همه، اسنادها و کتاب‌های انگلیسی و یا نمرات مکتب و هرچه از اسناد و اوراق را بسوزانید.” نمی‌دانم چرا، فقط این جمله بود که مرا بیشتر از همه چیز ترساند.

همسایه‌ها به طرف خانه‌ی شان به طبقه بالا رفتند و ما هم پایین. مادر به محض ورود، به طرف کیف کوچک و قهوه‌ای رنگی که در آن تمام اسناد را نگهداری می‌کردیم، رفت و بی‌پروا آن را باز کرد. از همان فاصله هم لرزش دستان و صورتش را می‌توانستم ببینم. یک بسته‌ی مکمل از اسناد، تقدیرنامه‌ها و نمرات کورس و مکتب را بیرون کشید و من با چشمان ترسیده به آن نگاه می‌کردم. مادر بیرون رفت و من به دنبالش. زمانی که به روی حویلی رسیدم، دیدم که همسایه نیز تعداد زیادی اسناد را بیرون آورده است. آن‌ها چیزی نمی‌گفتند، فقط به هم نگاه می‌کردند. نگاهی از روی همدردی. من ناگهان به جلو رفتم و گفتم: “لطفا، این‌ها را آتش نزنید.” دختران همسایه که ظاهرا با گفته‌ی من موافق بودند، سری تکان دادند؛ اما آن‌ها توجهی نکردند. چون به گفته‌ی همسایه آن‌ها خانه‌ها را دانه دانه خواهند گشت و نباید اسناد و کتاب‌های انگلیسی را پیدا کنند. این نظریه همسایه بود که گفت می‌توانستیم اسناد و کتاب‌ها را در حیات دفن کنیم. ما هم موافقت کردیم و این‌طور شد که که ورق‌ها را کم کم داخل پلاستیک‌های استفاده شده گذاشتیم و حتی کتاب‌ها را هم درون آن‌ها جای دادیم. بعد در داخل حیات زیبا و سرسبز مان، در طرف چپ درخت کوچکی توت، گودالی نه زیاد عمیق، اما به عمق کافی حفر کردند و تمام اسناد و کتاب‌های انگلیسی را درون آن می‌انداختند. در لحظه‌ی دفن آن کتاب‌ها، نمی‌دانستیم که می‌توانیم دوباره آن‌ها را بیرون بیاوریم یا نه، مانند مراسم تشییع جنازه‌یی بود، همه منظم در حیات صف کشیده بودیم و به آن گودال خیره شده بودیم. من مانند کسی که عزیزترین‌هایش را از دست داده، به درون گودال نگاه کردم. آخرین کتابی که درون حفره رفت، کتاب انگلیسی من بود و آهسته و با احتیاط رویش خاک ریختند و ما به خانه برگشتیم. ترسیده و نگران بودیم، نگران کتاب‌های مان و آینده‌ی مبهم و نامعلوم مان.

بیشتر بخوانید: https://rb.gy/0mxpp5

هدف من از یادآوری سخنان حشمت غنی احمدزی و نکوهش‌های این دوستم، نقد و بررسی این دو سخن و قضاوت نیست. هدفم، یادآوری یک تکه...
08/20/2024

هدف من از یادآوری سخنان حشمت غنی احمدزی و نکوهش‌های این دوستم، نقد و بررسی این دو سخن و قضاوت نیست. هدفم، یادآوری یک تکه‌ی دیگر از خاطره‌هایم است که در همین روزها اتفاق افتاد و برای من، به مراتب بیشتر از سخنان حشمت غنی احمدزی، آزاردهنده و تأمل‌انگیز بود. من فردای روزی که در تلویزیون «نور» با حشمت غنی احمدزی گفت‌وگو داشتم، برای شرکت در برنامه‌ی «همراهان جهانی دانشگاه یل» به امریکا سفر داشتم. در امریکا به نامه‌ای دست‌رسی یافتم که به تاریخ ۱۲ جون همان سال، یعنی دقیقاً دو ماه و دو روز پیش از سخنان حمشت غنی احمدزی، از آدرس چهار تن از نخبگان اکادمیک و علمی پشتون خطاب به اوباما ارسال شده بود. این چهار تن در پای نامه‌ی خود، به نحوی بر موقف اکادمیک و علمی خود نیز اشاره کرده بودند: نبی مصداق، دانش‌آموخته‌ی دانشگاه ال‌اس‌ای لندن، دکترای دانشگاه ساسکس، بریتانیا، نویسنده و روزنامه‌نگار؛ رحمت‌ربی زیرک‌یار، دکترای علوم سیاسی دانشگاه آزاد برلین، محقق مستقل؛ محمد داود میرکی، دو فوق لیسانس و دکترا از دانشگاه شیکاگو، نویسنده و دانشگاهی؛ عبیدالله برهانی، دارای مدرک دکترا، دانش‌آموخته‌ی دانشگاه تونس، دانشگاهی و تحلیل‌گر امور عربی.
من با سه چهره‌ی دیگر آشنایی نداشتم و اولین‌بار بود که اسم شان را می‌شنیدم؛ اما با اسم نبی مصداق، نطاق بخش پشتوی بی‌بی‌سی آشنا بودم. از این هم خبر داشتم که در سال ۱۹۹۷ او را به دلیل سوءاستفاده از امکانات بی‌بی‌سی برای ترویج دیدگاه‌های قوم‌گرایانه و تحریک جنگ داخلی در افغانستان از این رسانه اخراج کردند. وقتی طالبان در سال ۱۹۹۵ به قدرت رسیدند، نبی مصداق یکی از طرف‌داران پرشور این گروه بود و در سال ۱۹۹۷، اندکی پس از آن‌که از بی‌بی‌سی اخراج شد، به قندهار رفت و با مقامات ارشد طالبان در این شهر دیدار کرد. می‌گفتند که او از معدود چهره‌هایی بود که توانسته بود ملا عمر را نیز به صورت حضوری ملاقات کند.
در نامه‌ای که این چهار تن برای اوباما نوشته بودند، از تبعیض بی‌رویه و سیستماتیک علیه پشتون‌ها در دولت جمهوری اسلامی افغانستان شکایت کردند. این در حالی بود که تقریباً تمامی شخصیت‌های کلیدی غیر پشتون، مخصوصاً هزاره‌ها، از بدنه‌ی حکومت و سازمان‌های غیر دولتی به صورت سیستماتیک پاک‌سازی می‌شدند و موج ناامنی در مسیر جلریز، این باریک‌راه را به دره‌ی مرگ برای هزاره‌ها تبدیل کرده بود و هیچ‌کسی به داد مردم نمی‌رسید.
نامه‌ی نبی مصداق و همراهان او برای من بیشتر از آن‌که نفرت و هراس خلق کند، دشواری آزمون برای عبور از کینه‌توزی و نفرت و خشونت را که گمان می‌رفت با خروج نیروهای بین‌المللی از افغانستان به مرحله‌ی خطرناک و ویران‌گری برسد، برجسته ساخت. در همین سفر به امریکا، به خروج قطعی و حتمی نیروهای بین‌المللی از افغانستان نیز پی‌ بردم که قرار بود تا سال ۲۰۱۴ تکمیل شود. سال ۲۰۱۴، سومین انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان نیز برگزار می‌شد و با ختم دوران زمام‌داری حامد کرزی، اولین انتقال قدرت دموکراتیک نیز صورت می‌گرفت. برای من، سال ۲۰۱۴، تداعی‌کننده‌ی خروج نیروهای اتحاد شوروی در ماه فبروری سال ۱۹۸۹ بود. از سال خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان تا سقوط رژیم داکتر نجیب‌الله، حدود چهار سال فاصله داشتیم که در نگاه من، با غفلت و بی‌خبری سیاسی به خطرناک‌ترین جنگ داخلی در کشور تبدیل شد. جنگ داخلی افغانستان از ماه ثور سال ۱۳۷۱ تا ماه حوت سال ۱۳۷۳، برای من کابوس آزاردهنده‌ای بود که سال‌های سال بر چشم و ذهنم پنجه می‌زد و مرا در خواب و بیداری تکان می‌داد. وقتی به خروج نیروهای بین‌المللی در سال ۲۰۱۴ فکر می‌کردم، این کابوس به شدت در ذهنم برگشت می‌کرد.
راهی که من برای پیش‌گیری از این فاجعه در پیش گرفتم، سهم‌گیری فعال در انتخابات ۲۰۱۴ بود. من با توجه به شناخت و نگرانی‌هایی که از مناسبات قدرت و فرهنگ و نگاه غالب سیاسی در افغانستان داشتم، حس نمی‌کردم که پاسخ نگرانی‌های مرا هیچ چهره‌ی نخبه‌ی هزاره یا تاجیک و ازبیک داشته باشد. من چالش ذهنیت غالب انحصار قدرت در جامعه‌ی پشتون را برجسته‌تر می‌دانستم و پاسخ آن را هم در خود جامعه‌ی پشتون جست‌وجو می‌کردم. اشرف غنی به عنوان کاندیدای احتمالی انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۴ تنها گزینه‌ای بود که حس می‌کردم در اختیار دارم. من انتخابات را مهم‌ترین و موثرترین میکانیزم برای مدیریت یا مهار بحران در کشور می‌دانستم.

یادداشت کامل در وب‌سایت: https://rb.gy/jz9thm 👇

این سخن را حشمت غنی احمدزی، برادر اشرف غنی احمدزی، روز شنبه، چهاردهم اگست ۲۰۱۰ برابر با ۲۳ اسد سال ۱۳۸۹، خطاب به من در یک مناظره‌ی تلویزیونی که با او در تلو ...

Address

Arlington, VA
22204

Alerts

Be the first to know and let us send you an email when Sheesha Media posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Business

Send a message to Sheesha Media:

Videos

Share

Category


Other Media in Arlington

Show All

You may also like